فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
چنان سودای او بر خویشتن پیچاند آتش را
که دود رفته در سر باز میگرداند آتش را
چو شمع چهره از برق طلوع می برافروزد
به گرد خویش چون پروانه میگرداند آتش را
نگاه گرم از بیمش نهفتم در پس مژگان
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
سخن از خود رود چون گرد سر گردد زبانش را
تبسّم آب میگردد چو میبوسد دهانش را
چنان سر داده رخش جلوه در میدان بیباکی
که نتواند گرفتن دست تمکین همعنانش را
چو مویی گشتهام باریک و با این ناتوانیها
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
نمود از پرده رخ یارم نمیخواهم دلایل را
بیا از پیش من ای گریه بردار این رسایل را
از آن کنج لب شیرین غریبی بوسه میخواهد
چه میگویی جوابش؟ منع نتوان کرد سایل را
به من از علم اشراقی و مشّایی چه میگویی؟
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
کم گیر بهر حادثه عقل کفیل را
بستن به مشت خس نتوان رود نیل را
چشم امید داشتن از اهل روزگار
باشد طبیب درد نمودن علیل را
بال مگس ندارم و بر خویش بستهام
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
منم که کردهام الماس نشئه مرهم را
به مرگ عیش سیهپوش داغ ماتم را
کسی که سرمه از آن درگرفت چون خورشید
به یک نگاه ببیند تمام عالم را
به گلشنی که در آن شعله آبیار بود
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
کتابت کی تواند داد داد بیقراران را
سحاب خشک حسرت میدهد مشتاق باران را
چه شد دیریست کز زلف بتان بویی نمیاری
به امیدی نشاندی ای صبا امیدواران را
نمک دارد که بعد از انتظار غم ز دل بردن
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
چه حاجت است به شمع و چراغ مستان را
پیاله چشم و چراغ است میپرستان را
نظر به روی بتان عذر بتپرستیهاست
خبر کنید از آنرو خداپرستان را
هزار حج کند ار باغبان به آن نرسد
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
ز پس افتادگان عرض نیازی پیشوایان را
که دشوارست قطع وادی این فرسوده پایان را
که میگوید نوابخشان این کو را که یک ساعت
به طرف دامنی گیرند دست این بینوایان را
چه خواهد شد نگاهی گر نباشد گوشة چشمی
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
ز من منّت بود سرو و سمن را
به خون دیده پروردم چمن را
به جرم دوستی از دولت دل
چهها بر سر نیامد کوهکن را
ندارم کاو کاو ناخن غم
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
نمیدانم چه آیین است کافر کجکلاهان را
که شیر دایه پندارند خون بیگناهان را
ز حاکم غافلی ظالم نمیدانی که میباید
غم امیدواران بیشتر امیدکاهان را
به شوخیهای انصاف تو نازم در صف محشر
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
گر کشم بر رخ دریا مژة پرخون را
غوطهها در عرق شرم دهم جیحون را
عجب از جاذبة عشق که از یکرنگی
طوق لیلی نکند سلسلة مجنون را
رتبة کوهکن این بس که کشیدست بدوش
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
نمیپوشد چو خورشید آن پری از هیچ کس رو را
نگه دارد خدا از فتنههای چشم بد او را
نظر بر نرگس مستانة جادووشی دارم
که چشمش سرمهدان ناز سازد چشم آهو را
برورویش مسلمان را به مصحف سوختن خواند
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
بستم ز چارگوشة عالم نگاه را
تا دیدم آن دو گوشة چشم سیاه را
فرقی میان روز و شب خود نکردهایم
تا فرق کردهایم سپید و سیاه را
پیچیده دود در جگر ای گریه مهلتی
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
از بیم دریا کی کنم ترک این ره کوتاه را
من خود به امّید خطر خوش کردهام این راه را
در وادی عشق و جنون منّت مکش از رهنمون
ره مینماید بوی خون گم کردگان راه را
پست و بلند این سفر هموار شد بر بیخبر
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
سایه زلفت به سر شمشاد سازد شانه را
سبز در آتش کند اقبال خالت دانه را
مستیم چون بوی گل پنهان نمیماند به کس
من که بر سر همچو شاخ گل زدم پیمانه را
حال ما از ما چه میپرسی که پامال توییم
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
گر نهان سازم غم عشقت چه سازم ناله را
تب اگر پوشیده ماند چون کنم تب خاله را
دست افشاندی ز گلشن ریختی اوراق گل
روی گرداندی ز صحرا داغ کردی لاله را
یک گل از زخم خدنگت تازه بر من نشکفد
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
ای کرده سرمه از ناز چشم غزالهها را
عکست برشته در حسن رخسار لالهها را
مهر بتان نوشته در سینههای عشّاق
وز داغ عشق کرده مُهر این قبالهها را
از درد کرده درمان دلهای دردمندان
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
بیا ساقیّ و آتش در زن این زهد ریائی را
چو زاهد تا به کی سازم بت خود پارسایی را
به کاه عشق کوهی برنیاید، زور بازو بین
که چون با ناتوانی میکند خیبر گشایی را!
سبک پروازتر در اوج همّت هر که فارغتر
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
جدا از دوستان در مرگ میبینم رهائی را
براندازد خدا بنیاد ایّام جدایی را
درین کشور رواج سست عهدی از تو پیدا شد
به نام خویش کردی سکّه نقد بیوفایی را
دم سرد غرضگویان ز صرصر باج میگیرد
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
عشق چو پرده بر درد حسن کرشمهزای را
پر کند از شکوه شه آینة گدای را
خیز و بیا و جلوه ده قامت جلوهزای را
حسرت استخوان من طعمه دهد همای را
نیست ز مهر من عجب گر به دل تو جا کند
[...]