گنجور

 
فیاض لاهیجی

بستم ز چارگوشة عالم نگاه را

تا دیدم آن دو گوشة چشم سیاه را

فرقی میان روز و شب خود نکرده‌ایم

تا فرق کرده‌ایم سپید و سیاه را

پیچیده دود در جگر ای گریه مهلتی

چندان که از شکنجه برآریم آه را

آن را رواست دعوی اعجاز چون کلیم

کز آستین خود به در آرد گواه را

فیّاض عمرهاست که در چشم خونفشان

دارم ذخیره سرمة آن خاک راه را