گنجور

 
فیاض لاهیجی

ز من منّت بود سرو و سمن را

به خون دیده پروردم چمن را

به جرم دوستی از دولت دل

چه‌ها بر سر نیامد کوهکن را

ندارم کاو کاو ناخن غم

لباس نو کنم داغ کهن را

زکات نیکویی ضبط نگاه است

به یاد از من نگهدار این سخن را

حرامت باد نام عشق فیّاض

به هفت آب ار نمی‌شویی دهن را