گنجور

 
فیاض لاهیجی

کتابت کی تواند داد داد بیقراران را

سحاب خشک حسرت می‌دهد مشتاق باران را

چه شد دیریست کز زلف بتان بویی نمی‌اری

به امیدی نشاندی ای صبا امیدواران را

نمک دارد که بعد از انتظار غم ز دل بردن

جراحت تازه سازد نامة او دل‌فگاران را

گلستان را به سر تا سایة سرو تو افتادست

بهار تازه‌رو دادست گویی نوبهاران را

هنوز اندر چمن زان شب که بگشادی گریبانی

گل از بوی تو بر هم می‌نهد داغ هزاران را

ستم باشد پس از رو دادن اسباب جمعیّت

که گردون دورتر گرداند از هم دوستداران را

مگر از کوی او فیّاض انداز سفر دارد

وداع طرفه‌ای می‌کرد امشب باز یاران را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode