گنجور

 
فیاض لاهیجی

گر کشم بر رخ دریا مژة پرخون را

غوطه‌ها در عرق شرم دهم جیحون را

عجب از جاذبة عشق که از یکرنگی

طوق لیلی نکند سلسلة مجنون را

رتبة کوهکن این بس که کشیدست بدوش

در وفا یک دو قدم غاشیة گلگون را

بلد راه جنون نقش پی مجنون است

خضر از ره نبرد گمشدة هامون را

خونبها یافت کسی کاب دم تیغ تو خورد

این هوس تشنه به خون کرده دل پر خون را

همچو پروانه به گرد سر خود گرداند

شعلة آه دل سوخته‌ام گردون را

ظاهرم آینه صورت باطن شده است

شاهد حال درون ساخته‌ام بیرون را

طرفه نعم‌البدلی یافته خم جا دارد

که فراموش کند صحبت افلاطون را

این همه نکتة سر بسته که در نامة تست

هم تو فیّاض مگر فهم کنی مضمون را