سخن از خود رود چون گرد سر گردد زبانش را
تبسّم آب میگردد چو میبوسد دهانش را
چنان سر داده رخش جلوه در میدان بیباکی
که نتواند گرفتن دست تمکین همعنانش را
چو مویی گشتهام باریک و با این ناتوانیها
به صد دقّت تصوّر میکنم موی میانش را
بدان نیّت که یابم فرصت یک سجده بر خاکش
هزاران بوسه بر لب نذر دارم آستانش را
شهیدی کو سپارد جان به یاد زلف مشکینش
هما در عطسه افتد چون ببوید استخوانش را
هنوز از مصر تا کنعان توان ره بیبلد رفتن
که بوی پیرهن ره مینماید کاروانش را
زبان گوشة چشمش به من پیوسته در حرفست
ولی فیّاض جز من کس نمیفهمد زبانش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و عاشقانه بودن حالات دل شاعر نسبت به معشوق اشاره دارد. شاعر از عشق و اشتیاق خود به معشوق سخن میگوید و حس شگفتانگیزی که از تماس با او به دست میآورد را توصیف میکند. او به زیباییهای ظاهری و باطنی معشوق اشاره میکند و نشان میدهد که چقدر حاضر است برای بدست آوردن توجه و عشق او تلاش کند. از جاهای مختلف، تصویری از سفر و تلاش برای رسیدن به معشوق نقل میکند و در نهایت میگوید که تنها خود او میتواند آرزو و احساساتش را درک کند. این شعر در واقع تجسم احساسات عمیق و عاشقانه شاعر نسبت به معشوقش است.
هوش مصنوعی: وقتی که انسان درباره خودش صحبت میکند، کلماتش به دورش میچرخند و زبانش به یک حالت خوشحال و شیرین تبدیل میشود، مانند آبی که وقتی لبانش را میبوسد، جاری میشود.
هوش مصنوعی: در میدان شجاعت، اسب به قدری زیبا و بیپروا میدرخشد که کسی نمیتواند یاریاش را مهار کند.
هوش مصنوعی: با ضعفهایی که دارم، به قدری باریک و ناتوان شدهام که به سختی میتوانم تصور کنم میان موهایش چه حالتی دارد.
هوش مصنوعی: من به خاطر نیتی که دارم، آمادهام تا یک فرصت برای سجده بر خاک او بدست آورم و هزاران بوسه بر لب او هدیه کنم و به درگاه او احترام بگذارم.
هوش مصنوعی: شهیدی که جانش را به خاطر زیباییهای موی مشکی معشوقش فدای عشق کرده، وقتی در خاک دفن میشود، عطسهای از دل زمین برمیخیزد که بوی او را به مشام میآورد.
هوش مصنوعی: هنوز در مسیر مصر تا کنعان، نمیتوان بدون راهنما سفر کرد، زیرا بوی پیراهن کاروان، نشاندهندهٔ طی طریق آنهاست.
هوش مصنوعی: چشمان او به من نگاه میکند و با زبان خاص خود صحبت میکند، اما هیچکس جز من نمیتواند معنی سخنانش را درک کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غبار از دل به مژگان روبم و بینم نشانش را
به آب دیده شویم خاک و جویم آستانش را
ز مستیهای شوق آن بلبل شوریدهاحوالم
که نشناسد اگر صدبار بیند آشیانش را
اثر میکرد گاهی نالهام، از بس که نالیدم
[...]
گرفتم آن که در خواب کردم پاسبانش را
ادب کی می گذارد تا ببوسم آستانش را
صبا از کوی لیلی گر وزد بر تربت مجنون
کند آتشفشان چون شمع، استخوانش را
برآمد جان ز تن وان زلف می جوید جوان مرغی
[...]
از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را
ربودم دلنشین زخمی که میبوسم دهانش را
جنونم میبرد تنها به سیر آن بیابانی
که نبود ایمنی از رهروان ریگ روانش را
چمن کی گلبنی آرد به آب و رنگ رخسارت
[...]
چه خوش باشد در آغوش آورم سرو روانش را
کنم شیرازه اوراق دل، موی میانش را
کیم من تا وصال گل به گرد خاطرم گردد؟
مرا این بس که گرد سر بگردم باغبانش را
کنار حسرتی از طوق قمری تنگتر دارم
[...]
فسون نالهام شب بسته خواب پاسبانش را
که با هر سر نباشد آشنایی آسمانش را
ز چاک سینهام دل میکند نظاره زلفش
چو مرغی کز قفس بیند به حسرت آشیانش را
نوازد ظاهر و در دل خیال کشتنم دارد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.