گنجور

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۱ - مزاح با ابوالحسن خان

 

ای بر کچلان دهر سرهنگ

حق حفظ کند سرِ تو از سنگ

ای آکچل، ای ابوالحسن‌خان

ای تو وزغ و حسین خرچنگ

من چون تو کچل ندیده‌ام هیچ

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۲ - شکوه از مرگ پدر و مدح قائم مقام

 

زان همه امّیدها که بودم در دل

نیست کنون غیرِ ناامیدی حاصل

گفتم هرگز فرامُشم ننماید

آن کو هرگز فرامُشش نکند دل

بود گُمانم که چون امیر ز تبریز

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۳ - در نعتِ نبّی خاتَم

 

نه عاقل است که دارد در این سرایِ رحیل

قصّیر عمرِ خود اندر امید هایِ طویل

نهد به گردنِ جان رشته‌ای ز طولِ اَمَل

که تا قیامت آن رشته را بود تطویل

مَناص جویی از این رشته لاتَ حِینَ مَناص

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۴ - در مدح امیر نظام

 

چونان شدم ضعیف که گر نه سخن کنم

در مجلسی ، کسی بنبیند که این منم

ور هم سخن کنم ، بجز از ناله نشنوند

ز آن رو که همچو نی شده از لاغری تنم

مو در بدن به جایِ نخ آمد مرا از آن

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۵ - وسوسه

 

دیدم و گفتم نادیده‌اش انگار کنم

دل سودا زده نگذاشت که این کار کنم

غیر معقول بود منکرِ محسوس شدن

من از این یاوه سُرایی‌ها بسیار کنم

با پسر مشدیی افتاده سر و کار مرا

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۶ - امتحان خطّ و سخن

 

امیر کرد مرا امتحان به خطّ و سخن

به روزِ غُرّۀ شَوّال عیدِ روزه شکن

به پایمردیِ دانش من امتحان دادم

چنان که گفت امیرم که مرحبا اَحسَن

ز خطّ و شعر به هر کس غَرامتی برسد

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۷ - شکوه از چرخ و شکایت از مرگ پدر

 

شکوه بر چرخ برند از دشمن

عجبا چرخ بُوَد دشمن من

اللّه اللّه به که باید نالید

زین ستمگر فلکِ اهریمن

همه سر تا پا ، مکر است و فریب

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۸ - مدح ناصرالّدین شاه

 

مباش ایمن ز کَیدِ چرخِ ریمن

که از کَیدش نشاید بود ایمن

نماید خانۀ امّید تاریک

که سازد هر دو چشمِ آز روشن

سؤالِ دادخواهی گر کنی ، کر

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۹ - در مدحِ امیرنظام

 

مُردم از حسرتِ آهورَوِشان و رَمِشان

می ندانم به چه تدبیر به دام آرمشان

سه ستمگر پسر ایدون به معلِّم خانه

هست و صد بنده به هر راهگذر چون جَمِشان

نه به تنها من و یک مملکتی شیفته اند

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۰ - در مدحِ حضرتِ مولای متقیان

 

گفتم رهینِ مهرِ تو شد این دلِ حزین

گفتا حزین دلی که به مهری بود رهین

گفتم قرینِ رویِ تو باشد همی قمر

گفتا سهیل باشد اگر با قمر قرین

گفتم که آفرین به رخِ خوبِ یارِ من

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۱ - سیه‌چشمِ نامهربان

 

ای سیه‌چشم چه دیدی تو از این دیده گناه

که نگاهت چو کنم خیره کنی چشم سیاه

هرکسی با کس در کوچه شود رویاروی

همه را چشم فُتَد بر رخ هم خواه نخواه

پیش چشم تو گنهکار همین چشم منست

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۲ - شکایت از دوری امیر نظام و مدح قائم مقام

 

به حکمِ آن که ز دل ها بُوَد به دل ها راه

دلِ امیر ز سوزِ دلِ من است آگاه

غم ای امیر بدان سان فرا گرفته دلم

که از فزونی بر آه بسته دارد راه

اگر گواهی بر صدقِ مدّعا باشد

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۳ - در مدح مولایِ متّقیان

 

خوش آن که او را در دل بود وِلایِ علی

که هست باعث رحمت به دنیی و عقبی

پناه شاه و گدا ملجاً وَضیع و شریف

مَلاذِ پیر و جوان مَهرَبِ فقیر و غنی

مِهین امامِ هُدی بهترین دلیلِ اُمَم

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۴ - شکایت از دوریِ یار

 

چندی گُزیده یار ز من دوری

افزوده شور بختِ مرا شوری

چون بیندم به خویش فزون مشتاق

از من فزون کند بتِ من دوری

آری مجرّبست که در هر باب

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۵ - تسلیت به دوستِ پدر مرده

 

سخت است گرچه مرگِ پدر بر پسر همی

هان ای پسر مخور غم از این بیشتر همی

در روزگار هر پسری بی پدر شود

تنها تو نیستی که شدی بی پدر همی

اسکندرِ کبیر که می رفت از جهان

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۶ - در مدح امیرنظام

 

جانا چه شود گر تو درِ مِهر گشایی

وز در به در آیی و چو جانم به بر آیی

دانی چه گذشتست و زِ ما حال نپرسی

وز هیچ دَردی هیچ دَرِ ما نگشایی

تایی برِ ما ، ور گذرد عمری و آیی

[...]

ایرج میرزا
 
 
۱
۲
sunny dark_mode