جانا چه شود گر تو درِ مِهر گشایی
وز در به در آیی و چو جانم به بر آیی
دانی چه گذشتست و زِ ما حال نپرسی
وز هیچ دَردی هیچ دَرِ ما نگشایی
تایی برِ ما ، ور گذرد عمری و آیی
ننشسته به پا خیزی و چون عمر نپایی
دو بیت ز خاقانیِ شروانی خوانَم
استادِ سخن رانی و ممدوح سِتایی
«هیچ افتدت امشب که برافتادگیِ من
رحم آری و در کاهِشِ جانم نَفَزایی»
«یا بر شِکَرِ خویش مرا داری مهمان
یا بر جگرِ ریش بمهمانِ من آیی»
بدخو نبُدی ، تا که بیاموختت این خو
یا تا چه خطا دیدی ای تُرکِ خطایی
همواره پسِ یکدیگر آیند مه و مهر
ای ماه ندانم که تو بی مهر چرایی
با هیچ کَسَت می نبُوَد مهر و وفا یا
با هر که ترا خواهد بی مهر و وفایی
اوّل که بِنَنمائی با ما تو رُخِ مهر
صد قِصّه به دل گیری ور زان که نمایی
خواهی که دلِ من بربایی و ندانی
کاین دل نه دلی باشد کو را بربایی
من دل به هوای میر دادستم از اول
«هرکس به هوایی شد و سعدی به هوایی»
چرخِ عظمت میر نظام آن که نگردد
الّا که به کامِ دل او چرخِ رَحایی
فرخنده خداوندا از ناخوشیِ تو
شد پیر فلک ، کرد همی پشت دوتایی
یک شهر رها گشت ز بندِ تعب و رنج
کامروز ز بندِ تعب و رنج رهایی
از ضعف رهانید دعایِ ضُعَفایت
زان روی که تو پشت و پناهِ ضعفایی
در لیل و نهارت فقرا جمله دعاگو
زیرا که تو ملجاء و مَلاذِ فقرایی
کس را نبُدی یَد که نرفتی به سویِ حقّ
کس را نبُدی لب که نکردیت دعایی
ایزد به تو در عالم دردی نپسندد
زیرا که به دردِ همه عالم تو دوایی
دادارِ جهان رنج و بلا از تو کند دفع
کز خلقِ جهان دافعِ رنجی و بلایی
حیف است که رانم به زبان نامِ عدویت
هر کس که ترا دوست بود باد فدایی
دافع بُوَدت حق ضرر از خاکی و بادی
نافع بُوَدت آن چه بود ناری و مایی
ار شاخهای افسرده شود باک نباشد
بیخی تو ، که میباید سر سبز بپایی
پیوسته بر افراخته باشی و تن آسا
کاندر صف دولت تو فرازنده لِوایی
همواره به جا باشی و هرگز بِنَیُفتی
کاندر کفِ مُلکَت تو بَرازنده عصایی
تا ارض و سما باشد باشیّ و مصون باد
جان و تنت از آفتِ ارضیّ و سَمایی
یک رأیِ تو دو مملکت آسوده نمودی
فرخنده چنین رای و چنین صاحب رایی
دشتی که وزد رایحۀ قهرِ تو آن جا
تا حشر مرویاد در آن مهر گیایی
قارن به تو شمشیر دهد چون تو بجنگی
بهمن سپر اندازد چون تو به وَغایی
در رزم چو کوشش کنی و بزم چو بخشش
چون قهرِ خدا باشی و چون بحرِ عطایی
یک نثرِ تو بهتر ز مقاماتِ حمیدی
یک نظمِ تو خوشتر ز غزل هایِ سنایی
این بیت ز صدر الشعّرایِ پدر خویش
آرم به مدیحِ تو در این چامه گُوایی
«بر حاشیۀ مائدۀ فضلِ تو باشد
کشکولِ گدایی به کفِ شیخ بَهایی»
صدرا و وزیرا و بلند اختر میرا
صَدر الوُزَرایی و امیرُ الأُمَرایی
فَخرالشُعَرا خواندی در عیدِ عزیزم
دیدی چو کرا داعیۀ مَدح سُرایی
چونان که نکردستم از بی لقبی عار
فخری نکنم نیز به فَخرُ الشّعرایی
خود عار بُوَد ، لیکِن فخرست و مُباهات
ممدوح تو چون باشی ، ممدوح ستایی
نز با لقبی بوی و بَهایَم بفزودی
نز بی لقبی کاست ز من بوی و بهایی
فخر من از آنست که همچون تو امیری
نامم به زبان آری و گویی که مَرایی
از شاعری و شعر بَری باشم و خواهم
در سلکِ ادیبان لقبم لطف نمایی
از تربیتت هست به من ، گر به ادیبان
فضل و هنری باید و ذوقی و ذُکایی
شِعرم همه چون شعرِ بُتان چِگِل و چین
نثرم همه چون خطِّ نکویانِ خَتایی
بس سُخره نمایم من و بس ضِحکه زنم من
گر صرف مُبَرَّد بُوَد و نحوِ کِسایی
ایدون که مرا تربیت از شاه بیفزود
شاید که تو هم تربیتِ من بفزایی
گر ساعدِ مُلکِ شه اینجا بُدی امروز
تصدیق مرا کردی از پاک دَهایی
ای ساعدِ مُلک ای که تو از فرّخ حالی
بر ساعدِ مُلک اندر فرخنده همایی
اعیادِ گذشته که مدیح عرضه نمودم
اینجا بُدی امروز ندانم به کجایی
صد حیف که امروز جدا بینمت از میر
ای کاش نبودی ، به جهان نامِ جدایی
نی نی نه جدایی که تو اندر دل اویی
اندر دل او باشی و در دیده نیایی
از بسکه ترا دیده و دل خواهد و جوید
بر هر که نماییم نظر چون تو نمایی
اندر برِ میر ارچه بُوَد خالی جایت
اندر دلِ او خالی نبوَد ز تو جایی
فرخنده دلِ میر یکی خانۀ آنست
کو را به خدا می رسدی خانه خدایی
شاید اگر از فخر بنازی و ببالی
در خانۀ اُنسی تو و همرازِ خدایی
هم مجلسِ عقلی تو و هم صحبتِ عشقی
همخوابۀ صدقی تو و همدوشِ صفایی
در کعبۀ مقصود خود اکنون به طَوافی
در مروۀ آمال خود ایدون به صفایی
کارِ دو جهان سامان زین دل بپذیرفت
زنگِ تعب از این دل یا رب بِزُدایی
ای راد امیری که به گاهِ کرم و جود
آمد به دَرَت حاتمِ طائی به گدایی
بر خِلعتِ شاهی پیِ تبریک سُرایم
فرخنده و فّرخ بُوَدَت خِلعتِ شایی
زین پیش که بودی به امیران و وزیران
اندر سفر و غیرِ سفر مدح سُرایی
از بهرِ ستودنشان بود و ز پیِ مدح
دادندی اگر سیم و زر و برگ و نوایی
تو از پیِ مدحِ خود بر من ندهی زر
خواهی که همه مَکرُمت و جود نمایی
ناچار بُوَد طبع تو از بخشش زان روی
هر لحظه به یک واسطه و عذر برآیی
قدر تو و شأن تو فزونتر بود از این
کز مدح بیفزایی و از هجو بِکایی
من در خورِ فضلِ خود مدحِ تو سُرایم
اما نه بدان سان که بباییّ و بشایی
فرخنده امیرا پیِ این نیک قصیده
خواهم که کنم نیز یکی خوب دعایی
چون وعدۀ مهدی خان عمر تو مطوّل
چون آرزویم دولتِ تو باد بقایی
کان وعده نپندارم هرگز به سر آید
وین آرزویِ من مپذیراد فنایی
استاد منوچهری خوش گفت بدین وزن
«ای تُرکِ من امروز نگویی به کجایی؟»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر به عشق و محبت میگوید و از مخاطب میخواهد که به او توجه کند و از حال او بپرسد. شاعر به تنهایی و دلتنگیاش اشاره میکند و نسبت به بیتوجهی دیگران به عشق و وفا در روابط انسانی انتقاد میکند. او از مفاهیم وفاداری، دوستی، و مهربانی سخن میگوید و مطمئن است که اگر عشق و محبت وجود داشته باشد، هیچکس نمیتواند به درد و رنج دیگران بیاعتنا باشد. با اشاره به صفات یک امیر و عظمت حکومتش، به مدح او میپردازد و آرزوی ثبات و خوشحالی برای او دارد. در نهایت، شاعر دعا میکند که آرزوهای خوب و خوبی برای همگان تحقق یابد.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، چه اتفاقی میافتد اگر تو درِ محبت را باز کنی و بهسوی من بیایی و مانند جانم در کنارم باشی؟
هوش مصنوعی: آیا میدانی چه مشکلاتی بر ما گذشته است، در حالی که تو حال ما را نمیپرسی و از هیچ دردی برای ما نمیگشایی؟
هوش مصنوعی: در زندگی ممکن است زمان زیادی بگذرد و تو همچنان بیخبر بمانی. اما اگر لحظهای به حقیقت پی ببری، نیازی به منتظر ماندن نخواهد بود و باید اقدام کنی، زیرا زندگی بسیار کوتاه است و نباید از دست برود.
هوش مصنوعی: من دو بیت از شاعر بزرگ خاقانی شروانی را میخوانم، کسی که در فن بیان و سخنوری مهارت بسیاری دارد و مورد ستایش دیگران قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: امشب هیچگونه رحمی بر حال من نکن، چون که در این افتادگی من، تو هم در کاهش جانم مشارکت نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: یا بر شیرینی خودم مرا مهمان کن، یا بر درد دل من بیا و مهمان من شو.
هوش مصنوعی: تو بدخو نبودی، تا این رفتار نامناسب را از تو آموختم یا چه اشتباهی کردی ای ترکِ خطاکار.
هوش مصنوعی: ماه و خورشید همیشه در کنار یکدیگر حرکت میکنند، اما ای ماه، نمیدانم چرا تو بدون عشق و محبت آمدهای.
هوش مصنوعی: اگر با هیچکس محبت و وفاداری نداری، پس با هر کسی میتوانی باشد که رابطهاش بدون محبت و وفاداری است.
هوش مصنوعی: اولین بار که با چهره زیبا و مهربانت خود را به ما نشان دهی، قلب ما پر از داستانها و احساسات میشود، و اگر آن زیبایی را دوباره به ما نشان دهی، این احساسات تازهتر و عمیقتر خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی دل من را بگیری، ندانسته که این دل، دلی نیست که به راحتی بتوانی آن را بربایی.
هوش مصنوعی: من از ابتدا دل به محبت و زیبایی میر سپردم. هر کسی به چیزی جذب میشود و سعدی نیز به همین جذبه میکوشد.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به قدرت و عظمت فردی دارد که تنها به خواستهها و آرزوهای خود میچرخد و حرکت میکند. در واقع، این فرد بر همه چیز حاکم است و فقط در پی تحقق خواستههای خود است.
هوش مصنوعی: خداوند، به خاطر ناتوانی و ناخوشی تو، دنیا به سمت پیری و فرسودگی رفت و تحمل آن را سختتر کرد.
هوش مصنوعی: امروز، یک شهر از زحمت و درد و رنج آزاد شده است.
هوش مصنوعی: از ناتوانی و ضعف نجاتم بده، زیرا تو یاری و پشتیبان ناتوانان هستی.
هوش مصنوعی: در شب و روز، فقرا همه برای تو دعا میکنند؛ چون تو پناهگاه و refuge آنها هستی.
هوش مصنوعی: هیچکس را نمیتوانی سرزنش کنی که به سمت حق نرفته است و هیچکس را نمیتوانی ملامت کنی که دعا نکرده است.
هوش مصنوعی: خداوند هیچ دردی را برای تو نمیخواهد، زیرا تو میتوانی مایه شفای دردهای دیگران باشی.
هوش مصنوعی: خدایی که در این جهان رنجها و سختیها را دور میکند، به خاطر تو این کار را انجام میدهد، زیرا تو از میان مردم کسی هستی که دردها و مشکلات را از کسانی میزادی.
هوش مصنوعی: حیف است که من به زبان خودم نام تو را بیاورم؛ هر کس که تو را دوست دارد باید برایت فداکاری کند.
هوش مصنوعی: تو باعث رفع آسیبها از زمین و باد هستی، و آنچه که نافع است، آتش و آب را شامل میشود.
هوش مصنوعی: اگر شاخهای پژمرده شود، نگران نباش و بیخیال باش، زیرا باید منتظر بمانی تا دوباره سبز و شاداب شود.
هوش مصنوعی: همواره با عزت و شرف بالا بمان و مانند یک پرچم در اوج قدرت و حکومت خود قرار بگیر.
هوش مصنوعی: همیشه در موقعیت درست و مناسب قرار داشته باشی و هرگز سقوط نکنی، چون در سلطنت و حیطهی خود باید پرچمدار و معتبر باشی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که زمین و آسمان وجود دارند، تو به خوشبختی و امنیت خود ادامه بده و جان و بدنت را از آسیبهای زمینی و آسمانی حفظ کن.
هوش مصنوعی: تو با نظر خود دو سرزمین را در آرامش قرار دادی، برکنده باد این رای و این دارندهی آن!
هوش مصنوعی: دشت و بیابانی که بوی قهر تو در آن فضا پراکنده است، تا روز قیامت در آن محبت و عشق تو باقی میماند.
هوش مصنوعی: اگر تو بجنگی، شمشیر به دست میگیری و آماده نبرد میشوی و در این حال، بهمن هم برای تو سپر میسازد تا از تو محافظت کند.
هوش مصنوعی: اگر در میدان جنگ تلاش و کوشش کنی و در مجالس خوشی و مهمانی بخشنده باشی، به مانند خشم و قدرت خداوند و همچنین مانند دریای بخشش و کرامت خواهی بود.
هوش مصنوعی: یک نوشته از تو ارزشش از سخنرانیهای حمیدی بیشتر است و یک شعر تو برتریاش به غزلهای سنایی بیشتر است.
هوش مصنوعی: من این شعر زیبا را از پدرم، شاعر بزرگ، به تو تقدیم میکنم تا در ستایش و مدح تو سخن بگویم.
هوش مصنوعی: بر لبهی سفرهی نعمت و کرم تو، قرص نان گدایی در دست شیخ بهایی است.
هوش مصنوعی: صدرا و وزیر و ستارههای بلند مرتبه، صدر وزرا و امیر فرمانروایان هستند.
هوش مصنوعی: در روز عید بزرگم، تو هم دیدی که چه کسی را به ستایش دعوت کردهاند و او را بزرگترین شاعر نامیدند.
هوش مصنوعی: من به خاطر نداشتن عنوان و مقام، از کسی عیب نمیگیرم و به همین شکل، به خودم نیز به خاطر شهرت در شعر فخر نمیفروشم.
هوش مصنوعی: اگرچه خودستایی عیب محسوب میشود، اما وقتی کسی چون تو را ستایش میکنم، این کار به نوعی موجه و افتخارآمیز است.
هوش مصنوعی: اگر با نام و لقبی به من توجه شود، ارزش و عزت من افزوده میشود؛ اما اگر بدون نام و عنوان باشد، از من بوی خوش و ارزشی کاسته خواهد شد.
هوش مصنوعی: من به خود میبالم که مانند تو دارای مقام و منزلت هستم؛ نام من بر زبانهاست و گویی که من هم یکی از بزرگان هستم.
هوش مصنوعی: من از شاعری و شعر فاصله میگیرم و میخواهم در جمع ادیبان به من لقبی نیکو بدهی.
هوش مصنوعی: تو با تربیت و آموختگی خود، به من کمک کردی و اگر بخواهم به هنرمندان و فرهیختگان دست پیدا کنم، نیاز به ذوق و استعداد دارم.
هوش مصنوعی: شعر من مانند شعر بتها زیبا و دلرباست، و نثر من مثل خط خوش نویسندگان چینی است.
هوش مصنوعی: من خیلی شوخی میکنم و به دیگران میخندم، حتی اگر موضوع جدی باشد و شرایط خطیر باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که از شاه برای من تربیت و رشد فراهم شد، شاید تو هم بتوانی در رشد و تربیت من کمک کنی.
هوش مصنوعی: اگر دست حمایت پادشاه امروز اینجا بود، مرا از پاک دانستن خود تأیید میکرد.
هوش مصنوعی: ای بازوی سرزمین، تو که به خوشبختی و شادکامی خود، بر این سرزمین سروری و شادی میآوری.
هوش مصنوعی: روزهای جشن و شادی که من دربارهشان شعر میسرودم، اکنون در اینجا نیستند و نمیدانم امروز کجا هستند.
هوش مصنوعی: چه حسرتی است که امروز از تو جدا میشوم، ای میر، ای کاش هرگز جدایی در جهان وجود نداشت.
هوش مصنوعی: نیازی به جدایی نیست، چون تو در دل او قرار داری. اگرچه او تو را در چشم نمیبیند، اما همچنان در قلبش حضور داری.
هوش مصنوعی: چون تو را دیدهام و دلتنگ تو هستم، هر کسی را که ببینم، تو را در او جستجو میکنم.
هوش مصنوعی: در کنار مقام و قدرت اگر هم جای تو خالی باشد، در دل او برای تو فضایی خالی نخواهد بود.
هوش مصنوعی: دل شاد آن انسانی است که خانهاش محلی است که به خداوند میرسد و در واقع، همانند خانهای است که به خداوند نزدیک است.
هوش مصنوعی: شاید اگر از برتری و زیبایی خود ببالیم و فخر کنیم، در محیط دوستانهات و در کنار همسایهای که با خداوند ارتباط دارد، تاثیری نداشته باشد.
هوش مصنوعی: تو هم در محافل عقلانی من هستی و هم در گفتگوهای عاشقانهام. با صدق و راستی در کنارم قرار داری و در دوستی با من همپاییم.
هوش مصنوعی: اکنون به دور کعبۀ آرزوهایت قدم میزنی و در جایگاه مروۀ خواستهها، به آرامش و صفا دست یافتهای.
هوش مصنوعی: دل به سامان کارهای دو جهان پرداخته و از این دل، ای خدا، زنگ و غم را دور کن.
هوش مصنوعی: ای راد، ای امیری که در زمان بخشش و generosity، حاتم طایی هم برای گدایی به درِ تو میآید.
هوش مصنوعی: برای لباس شاهانهات نیکوترین و شادترین پیامها را میسرایم، که در واقع، پوشش پادشاهیات باید مبارک و خوشیمن باشد.
هوش مصنوعی: قبل از این، تو فقط در محضر امیران و وزیران، چه در سفر و چه در وقتهای دیگر، شعر میگفتی و آنان را مورد ستایش قرار میدادی.
هوش مصنوعی: آنها به خاطر ستایش و تمجید از دیگران، اگرچه در زندگیاشان ثروت و نعمت و زیبایی وجود دارد، به این مدح و ستایش بیتوجهی نمیکنند.
هوش مصنوعی: تو برای ستایش خودت از من چیزی نمیخواهی، اما باید بدانی که همه بزرگواری و بخشندگیات به خاطر همین است.
هوش مصنوعی: طبع تو ناچار باید به بخشش بیفتد، زیرا هر لحظه به یک دلیلی و بهانهای از تو انتظار میرود.
هوش مصنوعی: ارزش و جایگاه تو بسیار بیشتر از آن است که تنها با تعریف و تمجید یا طعنه زدن به دیگران شناخته شوی.
هوش مصنوعی: من به خاطر لطف خودم، تو را می ستایم، اما نه به گونهای که ناپسندی یا شتابزده به نظر برسد.
هوش مصنوعی: من به دنبال این شعر زیبا هستم تا بتوانم دعایی خوب نیز برای آن بسازم.
هوش مصنوعی: به دلیل وعدهای که به مهدی خان دادهام، عمر من همچنان طولانی و امیدوارم که حکومت تو پایدار بماند.
هوش مصنوعی: هرگز فکر نمیکنم که وعدهام به پایان برسد و این آرزوی من را از بین نبر.
هوش مصنوعی: ای دختر زیبای من، امروز به من نگو که به کجا میروی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ترک من امروز نگویی به کجایی
تا کس نفرستیم و نخوانیم نیایی
همین شعر » بیت ۶۸
استاد منوچهری خوش گفت بدین وزن
«ای تُرکِ من امروز نگویی به کجایی؟»
یا بر شکر خویش مرا خوانی مهمان
یا بر جگر ریش به مهمان من آئی
همین شعر » بیت ۶
«یا بر شِکَرِ خویش مرا داری مهمان
یا بر جگرِ ریش بمهمانِ من آیی»
هیچ افتدت امشب که بر افتادگی من
رحم آری و بر کاهش جانم نفزائی
همین شعر » بیت ۵
«هیچ افتدت امشب که برافتادگیِ من
رحم آری و در کاهِشِ جانم نَفَزایی»
دل تنگ مدار، ای ملک، از کار خدایی
آرام و طرب رامده از طبع جدایی
صد بار فتادست چنین هر ملکی را
آخر برسیدند به هر کام روایی
آن کس که ترا دید و ترا بیند در جنگ
[...]
ای خواجه، تو را در دل اگر هست صفائی
بر هستی آن چونکه تو را نیست ضیائی؟
ور باطنت از نور یقین هست منور
بر ظاهر آن چونکه تو را نیست گوائی؟
آری چو بود ظاهر تحقیق، ز تلبیس
[...]
ای ترک من امروز نگویی به کجایی
تا کس نفرستیم و نخوانیم نیایی
آنکس که نباید بر ما زودتر آید
تو دیرتر آیی به بر ما که ببایی
آن روز که من شیفتهتر باشم برتو
[...]
تا تو ز من ای لعبت فرخار جدایی
رفت از دل من خسته همه کام روایی
هر روز مرا انده هجران چه نمایی
هر روز به من برغم عشقت چه فزایی
ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی
از محنت تو نیست مرا روی رهایی
معذوری اگر یاد همی نایدت از ما
زیرا که نداری خبر از درد جدایی
در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.