گفتم رهینِ مهرِ تو شد این دلِ حزین
گفتا حزین دلی که به مهری بود رهین
گفتم قرینِ رویِ تو باشد همی قمر
گفتا سهیل باشد اگر با قمر قرین
گفتم که آفرین به رخِ خوبِ یارِ من
گفتا که آفرین به رخِ خوب آفرین
گفتم که تُرکِ چشمِ تو دارد به کف کمان
گفتا کناره گیر که نارد مگر کمین
گفتم نشانِ مهر بُوَد هیچ بر دلت
گفتا نشانِ مهر و دلِ یارِ دلنشین
گفتم رَوَم گزینم یاری به جایِ تو
گفتا اگر توانی رو زودتر گزین
گفتم علی خلاصۀ تشکیلِ کاف و نون
گفتا علی نتیجۀ ترکیبِ ماء و طین
گفتم خداش خوانده گروهی ز رویِ شک
گفتا خداش دانَد یک فرقه بر یقین
گفتم صفاتِ واجب و ممکن دراوست جمع
گفتا که ممکنست که هم آن بُوَد هم این
گفتم که انگبین را قهرش کند چو زهر
گفتا که زهر گردد با مِهرش انگبین
گفتم هوایِ او بُوَد اندر سرِ بَنات
گفتا هوایِ او بُوَد اندر دلِ بَنین
گفتم جَنین نبندد بی اذنِ او وجود
گفتا رَحِم نگیرد بی امرِ او جَنین
گفتم قدم به گیتی بنهاد همچو روز
گفتا که تا نشان بدهد گیتی آفرین
گفتم به خاکِ پایش آن کس که سود فرق
گفتا که پا گذارَد بر فرقِ فِرقَدین
گفتم هر آن که گشت غلامش بر آستان
گفتا هماره دارد دولت در آستین
گفتم مَلِک مظَفَّر باشد غلامِ او
گفتا از آن غُلامش باشد سَبُکتکین
گفتم که شاه ناصرِ دینش بود پدر
گفتا مگر نبینی آن فّرِ داد و دین
گفتم چنین پدر پسری بایدش چنان
گفتا چنان پسر پدری باشدش چنین
گفتم جهان ز عدلش مانند جَنَّتست
گفتا که جَنَّتست و مَنَش نیز حُورِعین
گفتم که عدلِ اوست به مکرِ زمان ضَمان
گفتا که بأس اوست به کیدِزمین ضَمین
گفتم سپهر کینست الّا به روزِ مهر
گفتا جهانِ مهرست الّا به روزِکین
گفتم معین و یاور ایتام شد کَفَش
گفتا خدای باد بر او یاور و مُعین
گفتم سرِ مخالفش از تیغِ آبدار
گفتا تنِ معاندش از گرزِ آهنین
گفتم که قطع گردد چون کُنده از تَبَر
گفتا که نرم گردد چون جامه از کُدین
گفتم به یک اشاره کند مُلکِ چین خراب
گفتا بخاصه چون که به ابرو فکند چین
گفتم قرینِ او نَبُوَد در همه جهان
گفتا به قرنها نشود کس بدو قرین
گفتم هماره خواهم تا شادمان زِیَد
گفتا هر آن که خواهد جز این شود حزین
گفتم که از جبینش کند ماه کسبِ نور
گفتا از آن که سود به درگاهِ حق جبین
گفتم علیِّ عِمران عمرش کند دراز
گفتا خدایِ سُبحان خصمش کند غمین
گفتم همیشه چترِ جلالش به رویِ ماه
گفتا هماره اسبِ مرادش به زیر زین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین
باشد که در وصال تو بینند روی دوست
تو نیز در میانهٔ ایشان نه ای، ببین
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین
باشد که در وصال تو بینند روی دوست
تو نیز در میانهٔ ایشان نهای ببین
ای خانه مبارک و باغ بآفرین
فرخنده باد و فرخ بر خسرو زمین
شاهنشه زمانه ملک زاده بو سعید
مسعود با سعادت و سلطان راستین
تابود بود و از پس این تابود بود
[...]
ای چرخ ملک و دولت و سلطان داد و دین
مسعود شهریار زمان خسرو زمین
در بزم و رزم نوری و ناری نه ای نه ای
سوزان تری از آن و فروزنده تری ازین
بادی به وقت حمله و کوهی به گاه حلم
[...]
آن بت که هست چهرهٔ خور پیش او رهین
صد حلقه دارد از سه طرف هر طرف یمین
پیوسته در میانهٔ هر حلقهای دلی
چون خاتمی شده که کبودش بود نگین
گاهی ز تاب زلف به گل بر نهد کمند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.