گنجور

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۴ - سوز و گداز زندگی لذت جستجوی تو

 

سوز و گداز زندگی لذت جستجوی تو

راه چو مار می گزد گر نروم بسوی تو

سینه گشاده جبرئیل از بر عاشقان گذشت

تا شرری به او فتد ز آتش آرزوی تو

هم بهوای جلوه ئی پاره کنم حجاب را

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۵ - درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی

 

درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی

ندیمی کو که در جامش فرو ریزم می باقی

کسی کو زهر شیرین میخورد از جام زرینی

می تلخ از سفال من کجا گیرد به تریاقی

شرار از خاک من خیزد کجا ریزم کرا سوزم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۶ - ساقیا بر جگرم شعلهٔ نمناک انداز

 

ساقیا بر جگرم شعلهٔ نمناک انداز

دگر آشوب قیامت به کف خاک انداز

او بیک دانهٔ گندم به زمینم انداخت

تو بیک جرعه آب آنسوی افلاک انداز

عشق را باده مرد افکن و پرزور بده

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۷ - از آن آبی که در من لاله کارد ساتگینی ده

 

از آن آبی که در من لاله کارد ساتگینی ده

کف خاک مرا ساقی بباد فرودینی ده

ز مینائی که خوردم در فرنگ اندیشه تاریکست

سفر ورزیدهٔ خود را نگاه راه بینی ده

چو خس از موج هر بادی که می آید ز جا رفتم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۸ - ز هر نقشی که دل از دیده گیرد پاک می‌آیم

 

ز هر نقشی که دل از دیده گیرد پاک می‌آیم

گدای معنی پاکم تهی ادراک می‌آیم

گهی رسم و ره فرزانگی ذوق جنون بخشد

من از درس خردمندان گریبان چاک می‌آیم

گهی پیچد جهان بر من گهی من بر جهان پیچم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۹ - دل بی قید من با نور ایمان کافری کرده

 

دل بی قید من با نور ایمان کافری کرده

حرم را سجده آورده بتان را چاکری کرده

متاع طاقت خود را ترازوئی بر افروزد

ببازار قیامت با خدا سوداگری کرده

زمین و آسمان را بر مراد خویش می خواهد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۰ - ز شاعر ناله مستانه در محشر چه می‌خواهی

 

ز شاعر ناله مستانه در محشر چه می‌خواهی

تو خود هنگامه‌ای هنگامهٔ دیگر چه می‌خواهی

به بحر نغمه کردی آشنا طبع روانم را

ز چاک سینه‌ام دریا طلب گوهر چه می‌خواهی

نماز بی‌حضور از من نمی‌آید نمی‌آید

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۱ - نه در اندیشهٔ من کار زار کفر و ایمانی

 

نه در اندیشهٔ من کار زار کفر و ایمانی

نه در جان غم اندوزم هوای باغ رضوانی

اگر کاوی درونم را خیال خویش را یابی

پریشان جلوه ئی چون ماهتاب اندر بیابانی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۲ - مرغ خوش لهجه و شاهین شکاری از تست

 

مرغ خوش لهجه و شاهین شکاری از تست

زندگی را روش نوری و ناری از تست

دل بیدار و کف خاک و تماشای جهان

سیر این ماه بشب گونه عماری از تست

همه افکار من از تست چه در دل چه بلب

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۳ - خوشتر ز هزار پارسائی

 

خوشتر ز هزار پارسائی

گامی به طریق آشنائی

در سینهٔ من دمی بیاسای

از محنت و کلفت خدائی

ما را ز مقام ما خبر کن

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۴ - بر جهان دل من تاختنش را نگرید

 

بر جهان دل من تاختنش را نگرید

کشتن و سوختن و ساختنش را نگرید

روشن از پرتو آن ماه دلی نیست که نیست

با هزار آینه پرداختنش را نگرید

آنکه یکدست برد ملک سلیمانی چند

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۵ - مرا براه طلب بار در گل است هنوز

 

مرا براه طلب بار در گل است هنوز

که دل به قافله و رخت و منزل است هنوز

کجا ست برق نگاهی که خانمان سوزد

مرا با معامله با کشت و حاصل است هنوز

یکی سفینهٔ این خام را به طوفان ده

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۶ - زمستان را سرآمد روزگاران

 

زمستان را سرآمد روزگاران

نواها زنده شد در شاخساران

گلان را رنگ و نم بخشد هواها

که می آید ز طرف جویباران

چراغ لاله اندر دشت و صحرا

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۷ - هوای خانه و منزل ندارم

 

هوای خانه و منزل ندارم

سر راهم غریب هر دیارم

سحر می گفت خاکستر صبا را

«فسرد از باد این صحرا شرارم

گذر نرمک ، پریشانم مگردان

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۸ - از چشم ساقی مست شرابم

 

از چشم ساقی مست شرابم

بی می خرابم بی می خرابم

شوقم فزون تر از بی حجابی

بینم نه بینم در پیچ و تابم

چون رشتهٔ شمع آتش بگیرد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۹ - شب من سحر نمودی که به طلعت آفتابی

 

شب من سحر نمودی که به طلعت آفتابی

تو به طلعت آفتابی سزد اینکه بی حجابی

تو به درد من رسیدی به ضمیرم آرمیدی

ز نگاه من رمیدی به چنین گران رکابی

تو عیار کم‌عیاران تو قرار بی‌قراران

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۴۰ - درین میخانه ای ساقی ندارم محرمی دیگر

 

درین میخانه ای ساقی ندارم محرمی دیگر

که من شاید نخستین آدمم از عالمی دیگر

دمی این پیکر فرسوده را سازی کف خاکی

فشانی آب و از خاک آتش انگیزی دمی دیگر

بیار آن دولت بیدار و آن جام جهان بین را

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۴۱ - بجهان دردمندان تو بگو چه کار داری

 

بجهان دردمندان تو بگو چه کار داری

تب و تاب ما شناسی دل بی قرار داری

چه خبر ترا ز اشکی که فرو چکد ز چشمی

تو ببرگ گل ز شبنم در شاهوار داری

چه بگویمت ز جانی که نفس نفس شمارد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۴۲ - اگر نظاره از خود رفتگی آرد حجاب اولی

 

اگر نظاره از خود رفتگی آرد حجاب اولی

نگیرد با من این سودا بها از بس گران خواهی

سخن بی پرده گو با ما شد آن روز کم آمیزی

که می گفتند تو ما را چنین خواهی چنان خواهی

نگاه بی ادب زد رخنه ها در چرخ مینائی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۴۳ - نور تو وانمود سپید و سیاه را

 

نور تو وانمود سپید و سیاه را

دریا و کوه و دشت و در و مهر و ماه را

تو در هوای آنکه نگه آشنای اوست

من در تلاش آنکه نتابد نگاه را

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode