گنجور

 
اقبال لاهوری

بر جهان دل من تاختنش را نگرید

کشتن و سوختن و ساختنش را نگرید

روشن از پرتو آن ماه دلی نیست که نیست

با هزار آینه پرداختنش را نگرید

آنکه یکدست برد ملک سلیمانی چند

با فقیران دو جهان باختنش را نگرید

آنکه شبخون بدل و دیدهٔ دانایان ریخت

پیش نادان سپر انداختنش را نگرید