گنجور

 
اقبال لاهوری

زمستان را سرآمد روزگاران

نواها زنده شد در شاخساران

گلان را رنگ و نم بخشد هواها

که می آید ز طرف جویباران

چراغ لاله اندر دشت و صحرا

شود روشن تر از باد بهاران

دلم افسرده تر در صحبت گل

گریزد این غزال از مرغزاران

دمی آسوده با درد و غم خویش

دمی نالان چو جوی کوهساران

ز بیم اینکه ذوقش کم نگردد

نگویم حال دل با رازداران

 
 
 
قطران تبریزی

اگر باران نباشد در بهاران

سرشگ و آه من بس باد و باران

جهان را بس بود نالیدن من

اگر بلبل ننالد در بهاران

سحرگه بانگ من بشنو ز مطرب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
حمیدالدین بلخی

همه سیمین بر و زرین سواران

پری رویان و پروین گوشواران

زلبهای چو بسد در فروشان

ز گیسوهای مشکین مشکباران

بگاه عشرت و بوس و تماشا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه