گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۲ - موعظه

 

ایمنی را و تندرستی را

آدمی شکر کرد نتواند

در جهان این دو نعمتی ست بزرگ

داند آن کس که نیک و بد داند

تا فراوان نایستی تو ذلیل

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۳ - مرثیت

 

راشد از رشد روزگار نیافت

رشد از اینگونه بس فراوان کرد

تن او را که جان دانش بود

فلک جان ربای بی جان کرد

گوهری بود رشکش آمد ازو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۴ - ستایش

 

ای بزرگی که باغ رادی را

شاخ بأس تو فتح بار آورد

تیغ تیز تو در مصاف عدو

شرک را تا به حشر کار آورد

حیدری صولتی و خنجر تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۵ - ناله از حصار مرنج

 

ای حصن مرنج وای آنکس

کو چون من بر سر تو باشد

هر دیو در آن جهان که بجهد

از خانه خود بر تو باشد

ور پنهان خانه ای کند مرگ

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶ - پیشگوئی منجم

 

مرا منجم هشتاد سال عمر نهاد

ز عمر دوستی امید من بر آن افزود

خدای داند من دل در او نمی بندم

که باد پیمود آن کس که آسمان پیمود

تو خود چنین گیر آخر نه پنجه و دو گذشت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۷ - در پنجاه و هفت سالگی

 

پنجاه و هفت رفت ز تاریخ عمر من

شد سودمند مدت و ناسودمند ماند

و امروز بر یقین و گمانم ز عمر خویش

دانم که چند رفت و ندانم که چند ماند

فهرست حال من همه با رنج و بند بود

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸ - مدیح

 

ای بزرگی که سوی درگه تو

ره بزرگان به دیدگان سپرند

فخر جویند و بنده تو شوند

جان فروشند و مدحت تو خرند

مرکبان تو میزبانانند

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹ - ثنا

 

ای بزرگی که رای صایب تو

کارهای عمل به سامان کرد

کار کرد هنر کفایت تو

بر کفاة زمانه تاوان کرد

هر چه تاریک دید روشن ساخت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰ - افراط و تفریط روزگار

 

نرسد دست من به چرخ بلند

ورنه بگشادمیش بند از بند

قسمتی کرد سخت ناهموار

بیش و کم در میان خلق افکند

این نیابد همی به رنج پلاس

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱ - چیستان

 

لعبتانی که زی تو می آیند

کهربا چشم و زمردین یابند

بر کف سیم جام زر دارند

مجلس خرم تو را شایند

یک گره بر بساط طلعت تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۲ - دیده نرگس

 

آن شب که دگر روز مرا عزم سفر بود

ناگاه ز اطراف نسیم سحر آمد

بوی تبتی مشک و گل سرخ همی زد

وآن ترک من از حجره چو خورشید برآمد

زآن دیده چون نرگس چون دیده نرگس

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳ - سمنزار

 

چون به بنفشه ستان کز شب دیجور زاد

تازه سمن ها شکفت ار نفس بامداد

گویی هر زر و سیم که داشت در مغز دل

خاک به رخ برفشاند سنگ به دل در نهاد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴ - مدح صاحب دیوان مولتان

 

خواجه عمید صاحب دیوان مولتان

فرزانه ایست کافی و آزاده ایست راد

در عالم عطیت معطی چو او نبود

وز مادر کفایت کافی چو او نزاد

چون ابر بر بساط سخا راد کف نشست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵ - موعظت

 

چرخ چندیمان به خاک اندر کشید

چند ناکامی به روی ما رسید

هیچ حسرت ماند کاین دل آن نخورد؟

هیچ عبرت ماند کاین چشم آن ندید؟

لعبت زنجیر زلف حلقه جعد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶ - ناله از گرفتاری

 

ای خداوند رای سامی تو

مملکت را همی بیاراید

عزم تو ملک شاه را تیغ است

که چو تیغش ز زنگ بزداید

از غم و رنج و انده و تیمار

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷ - حسب حال

 

هر زمانی تنم چو زیر شود

بر سر خلق در نفیر شود

خار گردد مرا گل اندر دست

خار بر دشمنم حریر شود

سخن من از آن بود سوزان

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۸ - در مدح مظفر بن بوسعید

 

ای مظفر تو در خور صدری

صدر دیوان به تو مزین باد

نیکبختی و نیک روزی را

بسته با دامن تو دامن باد

پدر تو که خواجه بوسعدست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۹ - بدرود

 

ای روی نکو سلامتت باد

من در غم تو تو با دلی شاد

رفتی و شدی مرا نبردی

ایزد به سلامتت بیاراد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۰ - موعظه

 

آگاه نیست آدمی از گشت روزگار

شادان همی نشیند و غافل همی رود

دل بسته هواست گزیند ره هوا

تن بنده دل آمد و با دل همی رود

گر باطلی به بیند گوید که هست حق

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۱ - مدیح

 

ای خداوند رحمت ایزد

بر تن و دولت جوان تو باد

به همه کام ها و نهمت ها

چرخ گردنده در ضمان تو باد

همه ساله همه مصالح ملک

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۴
۸
sunny dark_mode