گنجور

 
مسعود سعد سلمان

خواجه عمید صاحب دیوان مولتان

فرزانه ایست کافی و آزاده ایست راد

در عالم عطیت معطی چو او نبود

وز مادر کفایت کافی چو او نزاد

چون ابر بر بساط سخا راد کف نشست

چون کوه در مصاف هنر پر دل ایستاد

راهی که او سپرد به همت نکو سپرد

رسمی که او نهاد به حشمت نکو نهاد

هرگز به هیچ مکرمت از خود عجب نکرد

روزی به هیچ تربیت از ره نیوفتاد

نه چون تنگ دلان بفزایش نمود فخر

نه چون سبکسران به ستایش گرفت باد

تا شد گشاده ما را یک در به صحبتش

بر ما ز شادمانی صد در فزون گشاد

چونین که در فراقش بودیم بس غمین

والله که از وصالش هستیم سخت شاد

پیوسته شاد باد که شادیم ازو همه

زو خرمیم سخت که در خرمی زیاد

هست او چنانکه باید و چون او ز خلق نیست

بادا چنانکه خواهدو بدخواه او مباد