گنجور

 
مسعود سعد سلمان

راشد از رشد روزگار نیافت

رشد از اینگونه بس فراوان کرد

تن او را که جان دانش بود

فلک جان ربای بی جان کرد

گوهری بود رشکش آمد ازو

در دل خاک از آتش پنهان کرد

ای برادر چگونه شرح دهیم

آنچه بر ما سپهر گردان کرد

هر زیارت ز مال و جاه که بود

ما دو تن را به قهر نقصان کرد

دل ما خود ز حبس بریان بود

دیده ما ز درد گریان بود

صالحی داشتم که شیر نکرد

آنچه او سالها به میدان کرد

چون همی دید کار من دشوار

کار خود را به مرگ آسان کرد

راشدی داشتی تو فرزندی

که همه کار تو به سامان کرد

در ربودش ز تو زمانه دون

تا تو را مستمند و حیران کرد

بد نیارست کرد چرخ بدو

تا تو را در نهفته زندان کرد

زانکه دانست کاین چنین فعلی

با تو جز پای بسته نتوان کرد

تو بر آن راشد آن جزع کردی

که همه کس حکایت آن کرد

داستانی شد آنچه بر صالح

باز مسعود سعد سلمان کرد

 
 
 
رودکی

بخت و دولت چو پیشکار تواند

نصرة و فتح پیشیار تو باد

عنصری

با درفش ار تپانچه خواهی زد

باز گردد بتو هر آینه بد

سنایی

چون ز بد گوی من سخن شنوی

بر تو تهمت نهم ز روی خرد

گویم ار تو نبودیی خرسند

او مرا پیش تو نگفتی بد

مشاهدهٔ بیش از ۸۷ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

باغ سرمایهٔ دگر دارد

کان شد از بس که سیم و زر دارد

هیچ طفل رسیده نیست درو

که نه پیرایهٔ دگر دارد

می‌نماید که از رسیدن عید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه