گنجور

 
مسعود سعد سلمان

پنجاه و هفت رفت ز تاریخ عمر من

شد سودمند مدت و ناسودمند ماند

و امروز بر یقین و گمانم ز عمر خویش

دانم که چند رفت و ندانم که چند ماند

فهرست حال من همه با رنج و بند بود

از حبس عبرت و از بند پند ماند

از قصد بدسگالان وز غمز حاسدان

جان در بلا فتاد و تن اندر گزند ماند

چوگان بنه که گوی تو اندر چه اوفتاد

خیره متپ که کره تو در کمند ماند

لیکن به شکر کوش که از طبع پاک تو

چندین هزار بیت بدیع بلند ماند