گنجور

 
مسعود سعد سلمان

هر زمانی تنم چو زیر شود

بر سر خلق در نفیر شود

خار گردد مرا گل اندر دست

خار بر دشمنم حریر شود

سخن من از آن بود سوزان

کاتش دل همی ضمیر شود

به چنین رنج کز زمانه مراست

کودک هفت ساله پیر شود

از همه مردمان بر آن بخشای

که به دست هوا اسیر شود

هر زمانی ز بخت بد سوی من

نا امیدی همی سفیر شود

دره گر بر سرم فرود آید

به گرانی که ثبیر شود

به زمستان سرد بر سر من

شرر نار زمهریر شود