گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۱

 

رسید عید که عقد ملال بگشاید

در فرح بکلید هلال بگشاید

رسید وقت که دوران ز وقت خوشحالی

دری بروی دل اهل حال بگشاید

بتشنگان بیابان شوق خضر امل

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

هر که در بزم بلا جام توکل در کشید

از خمار محنت و غم درد سر کمتر کشید

نشئه ذوق ظفر در ساغر بزم بلاست

ای خوش آن مستی که می مردانه تن ساغر کشید

طالب نام نکو را نیست باکی از بلا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

زهی دمادم به بوی زلفت مذاق خوش دماغ من تر

مرا زمانی مباد بیرون خیالت از دل هوایت از سر

زلال وصلت شراب کوثر حریم کویت فضای جنت

بلای هجرت عذاب دوزخ شب فراقت صباح محشر

تویی بتان را شکسته رونق گل از تو برده هزار خجلت

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

سحر که عامل دین را فزود رونق کار

فکند بیم هوا لرزه در تن اشجار

مگو جمیله مهرست در کنار زمین

مگو سفیدی برفست بر سر کهسار

یکی کشیده همه شب مشقت سرما

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

سپیده دم که شد از اختلاط لیل و نهار

ره مخالطه میش گرگ را دشوار

میان سبزه تر بود در چرا رمه

رسید گرگی و نگذاشت زان رمه آثار

ز مهد خاک گشوده بگرم مهری چرخ

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۶

 

سپیده دم ز می لعل جوی جام بلور

خواص کوثر کاس و مزاجها کافور

ز عقد سبحه مجو نشئه صفای درون

که هست منشا آن ذوق دانه انگور

نیازمندی مستی که از سر عجز است

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۷

 

هزار شکر که تقدیر شد زمانه نواز

زمانه را به صلاح خلل نماند باز

نماند آنکه زند مقصد از تعلل دم

نماند آنکه کند کام بر توقع باز

گذشت دامن اقبال را کف حرمان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۸

 

بسان چنگ بصد پرده می نهفتم راز

فغان که ناله بی اختیار شد غماز

مرا چو نی غم غربت به ناله می آرد

کجاست همدم و غمخواری غریب نواز

مراست سینه چو قاپر از هوای بتان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - قصیدهٔ انیس القلب در جواب قصیدهٔ بحر الابرار خاقانی

 

دلم دُرجی‌ست اسرار سخن دُرهای غلتانش

فضای علم دریا فیض حق باران نیسانش

تعالی الله چه درهای لطیف آبدارست این

که زیب گوش و گردن می کند ابکار عرفانش

رهی دارد زبان گویا سوی این درج و آن دریا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۰

 

یا من علت بتربته رتبه النجف

تو در شاهواری و خاک نجف صدف

بدرالدجا تویی ز طلوع و غروب تو

بطحا گرفته نور نجف یافته شرف

گر دید بهر خاطرت از دیده آفتاب

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۱

 

شد از شکوفه چمن را لطافتی حاصل

نماند نامیه را از خزان گره در دل

به روزگار خزان چشم زخم دهر رسید

طلسم سلطنت زمهریر شد باطل

نهفت از نظر دهر چهره اندوه

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۲

 

بر آنم که از دلبران بر کنم دل

نه سهل است کار چنین رب سهل

تو توفیق ترک هوا بخش یارب

که این شیوه آسان نماییست مشکل

دلا تا بکی سازد از ساده لوحی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۳

 

ای دل از غم مفکن رخنه بدیوار امل

صبر کن کآخر هر کار بهست از اول

ناامیدی مکن از بد شدن کار که هست

عقل را قاعده حسن امل حسن عمل

گرچه مشکل شدن کار ز دورست مدام

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۴

 

روشنست از سرخی روی شفق بر اهل حال

این که او را هست در دل ذره از مهر حال

هر که مهر چارده معصوم دارد کامل است

هست ماه چارده را هم ازان مهر این کمال

نیست دور چرخ جز بر منهج اثنا عشر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۵

 

که یارب این روش آموخت در شفق بهلال

که کرد یکجهتی و گرفت دامن آل

درین طریقه احسن به اندک ایامی

بسان دولت آل علی گرفت کمال

زهی امام مبین و مقتدای انس و ملک

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۶

 

مرحبا ای قلم شمع شبستان خیال

نامی نامیه پیغمبر معراج خیال

دستگیر فقرای ادب آموز ملوک

مرجع اهل دل و ملجاء ارباب کمال

حسن معشوقه صورت ز تو عنبر گیوست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - ستایش مصطفی چلبی

 

سرم فدای تو ای خامه خجسته خصال

غزال مشک فشان طایر معنبر بال

کلید گنج سعادت ستون خانه علم

عصای موسی فکرت زبان طوطی حال

سرای دولت و اقبال را فروزان شمع

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۸

 

دلی دارم پر از خون چون صراحی از غم عالم

حریفی کو که پیش او دلی خالی کنم یکدم

غمی دارم که گر میرم ز خاکم سر زند سبزه

بصد فیض بهاران سبزه مشکل گر شود خرم

ملال خاطرم زایل نمی گردد اگر جمشید

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۹

 

باز در ملک جهان عدل برافراخت علم

فلک افشاند ز دامان زمین گرد ستم

آفتاب طرب از اوج امل کرد طلوع

ظلمت شام غم از صبح سعادت زده دم

وقت آن شد که امل خنده زند بر حرمان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۰

 

منم ببادیه نیستی نهاده قدم

بحرف قید ز کلک فنا کشیده رقم

حکیم عقل ز درک تشخصم عاجز

دبیر درک در اثبات هستیم ملزم

جهات ست ندارد حد احاطه من

[...]

فضولی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode