گنجور

 
فضولی

سرم فدای تو ای خامه خجسته خصال

غزال مشک فشان طایر معنبر بال

کلید گنج سعادت ستون خانه علم

عصای موسی فکرت زبان طوطی حال

سرای دولت و اقبال را فروزان شمع

ریاض معرفت و فضل را خجسته خصال

تویی مقدمه اسباب آفرینش کون

تویی مقدمه صنع ایزد متعال

تویی محرر احکام کارخانه عقل

تویی مصور اشکال کارگاه خیال

تراست رابطه با تصرف ادراک

تراست ضابطه در تصور اشکال

کمین حکم ز یاقوت تست با قیمت

ریاض ملک ز ریحان تست مالامال

اسیر سخن متصل تو می آری

ز حبس خانه خاطر به جلوه گاه خیال

ولیک تا نگریزد مدام می داری

ز سطرهای خطش در سلاسل اغلال

عروس حسن عبارت همیشه عاشق تست

بهر طرف که خرامی فتاده در دنبال

تو داده ای پی زیور بسان گردن او

ز حرفهای مقوس قلاده و خلخال

صدای صیت تو فیضیست لیک فیض عمیم

ادای کار تو سحریست لیک سحر حلال

عذار بکر عبارت ز تو معنبر خط

رخ مخدره معنی از تو مشگین خال

بلطف طبع منسوب حفظ هر قانون

بحسن سعی تو مربوط حل هر اشکال

تویی که میبری از لوح دل غبار الم

تویی که میکنی از اهل درد دفع ملال

بدین سبب که تو از واسطی من از بغداد

من و توییم ز یک ملک در حقیقت حال

درین بساط بهم گشته ایم چندین دور

درین دیار بهم بوده ایم چندین سال

تو بوده ای همه دم دستگیر من در هجر

تو کرده ای همه جا محرمم به بزم وصال

اراک لست کما کنت مشفق بحقی

و دادک المتعارف به ای ذنب و ال

چنین هم از من بیدل مباش بی پروا

چنین هم از من بی کس مگرد فارغ بال

مبر علاقه ز همصحبتان بدین اسلوب

مورز نفرت هم شهریان بدین منوال

شنیده ام که ز بابل سر سفر داری

بعزم روم پی اکتساب فضل و کمال

چو هم دیار منی حال من تو می دانی

نیازمندی خود با تو می کنم ارسال

خدای را چو بدان بقعه شریف رسی

شوی مقرب ارباب دولت و اقبال

دران محال که خوان سخی کسی بمیان

گهی میانه سخن گر فتد بقدر مجال

سیاه بختی من شرح ده مشو غافل

شکسته حالی من عرض کن مکن اهمال

بخاک پای فلک رفعتی ملک قدری

که در فلک ملک او را ندیده است مثال

به محفل ملک از ذکر اوست ذوق سماع

بگردن فلک از طوع اوست طوق هلال

ملک بخدمتش از سالکان راه رضاست

فلک بدرگهش از ساکنان صف نعال

کمال بندگی درگهش بعید ز نقص

ستاره شرف خدمتش بری زوال

قدر بفیض رسانی بدو سپرده عمل

قضا بکار گذاری ازو گرفته مثال

زلال فیض عمیمش روان صباح و مسا

نسیم خلق عظیمش روان یمین و شمال

وزان زلال گرفته لعاب فیض سحاب

وزان نسیم ربوده عبیر عطر شمال

سمی احمد مختار مصطفی چلبی

گل ریاض هنر سرو باغ جاه و جلال

بدست یاری کلک تو بر همه عالم

کشیده مایده وسعت نوا و نوال

در اعتلای تو تا آفتاب این فرقست

که هست در تو کمال و در آفتاب زوال

تویی بتاج سخن گوهری به استعداد

تویی بملک هنر والی به استقلال

سخن ز فیض تو کرد آنچنان عروج که ماند

زبان ناطقه در وصف آن ز حیرت لال

برنگ وحی سخن ز آسمان فرود آمد

دمی که پرده بر افکند و کرد عرض جمال

ز تو برنگ دگر باز اگر رود به فلک

بهر نزول صعودیست نیست امر محال

ز بس که هست ترا غایت لطافت خلق

ز بس که هست ترا منتهای حسن فعال

فکند نام تو در خلق شبهه اما

خط تو باز بدان شبهه زد خط ابطال

صفای طبع ترا رتبه ایست در دانش

که بسته است بهر احتیاج راه سوال

شها فضولی زارم درین دیار ترا

همیشه داعی حسن عواقب آمال

ثنای تو سخنم بالعشی و الابکار

دعای تو علمم بالغدو و الآصال

امید هست که تأثیر این دعا و ثنا

ترا نصیب شود از دم محمد و آل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode