گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۳

 

فتح می آید در دهلیز دولت باز کن

بارگاه فخر خود با آسمان همراز کن

کوس نصرت کوب و چرم طبل اگر سوده شود

تیغ برکش پوست از سرهای دشمن ساز کن

بندبند فاجران گر فی المثل از آهن است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۴

 

ای به هر موی شده بسته زلف دل من

وی به هر کوی شده در طلبت منزل من

این چنین در هم و پیچان ز چه گشته ست دلم

سایه زلف تو افتاد مگر در دل من

کارم از شکل سر زلف تو مشکل شده است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۵

 

گر حقیقت نشدت واقعه جانی من

زلف را پرس که از کیست پریشانی من

پیش نه آینه آشوب جهانی بنگر

تا بدانی صنما موجب حیرانی من

غمزه هایت به فسون در دل من در رفته

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۶

 

ترک من ای من غلام روی تو

جمله شاهان جهان هندوی تو

خون ما گر ریخت در کویت چه باک

خون بهای ماست خاک کوی تو

هر چه آید در دلم غیر تو نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۷

 

مطربا سوی چمن وقت گل آهنگ تو کو

صوت تو، نغمه تو، بربط تو، چنگ تو کو

پیش آن لعل چه نازی به صفا ای یاقوت

آب تو، تاب تو، رخشانی تو، رنگ تو کو

ای فلک گر به پری چهره من داری بخت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۸

 

سوی تو دیدم ریختی خون دلم را بی گنه

از چشم خود می بینم این ای روی چشم من سیه

در کشتن بیچارگان تعجیل کم فرمای زانک

گر هست جانی در تنم بهر تو می دارم نگه

زینسان مکش از دست من پیش زنخدان زلف را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۹

 

نشدت دل که به این دل شده مهمان آیی

کعبه دل شوی و در حرم جان آیی

ای مسیح من و جان همه آخر تا کی

یک نفس بر سر این کشته هجران آیی

خاک آن راه همه قند مکرر گردد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹۰

 

هزار شکر خدا را که چون تو دلداری

نمود روی به من بعد مدتی یاری

کنون زبون خیالات غمزه های توام

میان مجلس مستان چنانکه هشیاری

تو یوسفی و من از نقد جان خریدارت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹۱

 

رفت سرما و صبا می دهد از گل خبری

پس ازین ما و لب جوی و رخ سیم بری

از پی آنکه در آیند بهشتی رویان

باغ گویی که گشادست ز فردوس دری

نیکویان در چمن و دیده نرگس بر گل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹۲

 

ترک من خونابه من بین و دست از من بشوی

ترک ترکی گیر و دل را هم ز مرد و زن بشوی

یک نظر می خواهم از چشمت درین خواب اجل

یک ره از خواب جوانی نرگس پرفن بشوی

دشمن اندر گریه جان منست ای دوست خیز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹۳

 

جهانی به خواب خوشست و من از غم به بیداری

خورد هر کس آب خوش دل من به خونخواری

شب از غم بود صد سالم همه شب ز غم ناله

نباشد چنین حالم گرم دل کند یاری

گو کنم چو کم کاری هوای چون تو یاری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹۴

 

خیالی کرده‌ام وین از خیال خود نمی‌دانی

ز ابرو پرس اگر جور هلال خود نمی‌دانی

نهادی سنبله بر مشتری و می‌کشی خلقی

منت آگه کنم گر تو وبال خود نمی‌دانی

ز جولان سمندت دور بادا چشم بد گرچه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹۵

 

گر تو یک ناوک از آن چشم سیه بستانی

ملک نه چرخ ز خورشید و ز مه بستانی

عارضت ماند در آبنوس جان ای سلطان

چه شود گر نفسی عرض سپه بستانی

آن دلی کش همه خوبان نتوانند ستد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹۶

 

می شکفد گل به چمن تا ز نسیم سحری

وه چه خوشی گر نفسی پهلوی من باده خوری

گر ز خرابی منت نیست خبر رنجه مشو

مستی حسن ترا شاید اگر بی خبری

آهن و سنگ آب شود ز آه دل غم خور من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۹۸
۹۹
۱۰۰
sunny dark_mode