گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ترک من ای من غلام روی تو

جمله شاهان جهان هندوی تو

خون ما گر ریخت در کویت چه باک

خون بهای ماست خاک کوی تو

هر چه آید در دلم غیر تو نیست

تا تویی یا خوی تو یا جوی تو

رشکم از بند قبا آید که او

ذوق ها می راند از پهلوی تو

چند می پرسی که خسرو را که کشت

غمزه تو، چشم تو، ابروی تو