گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

جهانی به خواب خوشست و من از غم به بیداری

خورد هر کس آب خوش دل من به خونخواری

شب از غم بود صد سالم همه شب ز غم ناله

نباشد چنین حالم گرم دل کند یاری

گو کنم چو کم کاری هوای چون تو یاری

جفا کن کنون باری که میرم به دشواری

زدی غمزه و هر دم نمایی رخ و لب هم

چه بخشی کنون مرهم که زخمی زدی کاری

چو بر کنگرش جو جو ترا جلوه باید نو

رگ جانم ببرد خسرو کمندت به دست آری