گر حقیقت نشدت واقعه جانی من
زلف را پرس که از کیست پریشانی من
پیش نه آینه آشوب جهانی بنگر
تا بدانی صنما موجب حیرانی من
غمزه هایت به فسون در دل من در رفته
تا به تاراج ببردند مسلمانی من
دوش در چاه زنخدان تو افتاد دلم
خبری داری از آن یوسف زندانی من
شد زمستانی ز دم سرد من آفاقی بخش
میوه ای از چمن وصل زمستانی من
گر میسر شودم چون تو پری رخساری
بشود روی زمین ملک سلیمانی من
برنگیرم ز خط حکم تو پیشانی خویش
که خداوند به بسته ست به پیشانی من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و درد عشق میپردازد. شاعر از جانی پریشان و حیران سخن میگوید که ناشی از زیبایی و غمزههای معشوق است. او از زلف و چهره معشوق میپرسد که چرا به حال او چنین بلایی آمده است. شاعر در آینه به دنیای آشوبزده نگاه میکند و میبیند که عشق به معشوق باعث حیرت و غم در دلش شده است. او اشاره میکند که غم معشوق زندگیاش را به چالش کشیده و از دلش میخواهد بپرسد که آیا خبری از یوسفِ زندانیاش دارد. در نهایت، شاعر به سرما و سردی زمستان اشاره میکند و آرزومند است که عشق او به زیبایی معشوق، بهشت و سعادت را برایش به ارمغان آورد. این شعر در کل به عشق، غم و زیباییهای آن اشاره دارد و عمق احساسات انسانی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: اگر حقیقت را نداشته باشی، بپرس از زلفم که چه کسی باعث شده دلم در آشفتگی باشد.
هوش مصنوعی: به جلو آینه نگاه کن و وضعیت نابسامان جهان را ببین؛ تا بفهمی که زیبای من چه چیزی باعث سردرگمی و شگفتی من شده است.
هوش مصنوعی: نگاههای فریبندهات به قلب من نفوذ کرده و ایمانم را در آستانهی از دست دادن قرار داده است.
هوش مصنوعی: دیروز در چاه زلف تو دلم افتاد، آیا از آن یوسف در بند من خبری داری؟
هوش مصنوعی: زمستانی شدن دنیا به خاطر هوای سرد من اتفاق افتاده است و این حال من باعث شده که میوهای از چمن وصل به زمستان دریافت کنم.
هوش مصنوعی: اگر بتوانم همچون تو، که چهرهات شبیه پریان است، بر روی زمین ظاهر شوم، آنگاه این سرزمین به ملک سلیمان تبدیل خواهد شد.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم حکم تو را بر پیشانیام بزنم، زیرا خداوند آن را بر سرم نوشته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیست امروز ز مژگان گهرافشانی من
گریه شسته است به طفلی خط پیشانی من
زلف چون حاشیه بر گرد سرش می گردد
در کتابی که بود شرح پریشانی من
چون رگ سنگ، زمین گیر گران پروازی است
[...]
شد عیان بر همه کس بی سروسامانی من
چون سرزلف، مثل گشت پریشانی من
رحمی ای عشق خدا را تو بحیرانی من
که گذشته است زحد بی سر و سامانی من
از تو هر جمع پریشان و پریشان تو زجمع
وقت شد جمع شد اسباب پریشانی من
آنچنان از تو خرابم که زمن جغد گریخت
[...]
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشهای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگْ گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.