خیالی کردهام وین از خیال خود نمیدانی
ز ابرو پرس اگر جور هلال خود نمیدانی
نهادی سنبله بر مشتری و میکشی خلقی
منت آگه کنم گر تو وبال خود نمیدانی
ز جولان سمندت دور بادا چشم بد گرچه
صف موران مسکین پایمال خود نمیدانی
مه دوهفته میخوانی رخ خود را و من چون مه
همیکاهم که در خوبی کمال خود نمیدانی
مگو ای شاخ خلق از دیدنم بهر چه میمیرند
تو یعنی از بلای زلف و خال خود نمیدانی
دمی با مردم دیده نشستی پس دم دیگر
اگر زین هم نشینی بد ملال خود نمیدانی
بخواهد رفت ناگه جان . . . خود درین خسرو
که حالی در چنین نظاره حال خود نمیدانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.