گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هزار شکر خدا را که چون تو دلداری

نمود روی به من بعد مدتی یاری

کنون زبون خیالات غمزه های توام

میان مجلس مستان چنانکه هشیاری

تو یوسفی و من از نقد جان خریدارت

بیا بگو که نیابی چو من خریداری

اگر چه حسن تو از آفتاب اندک نیست

ولی ز حسن تو اندک ترست بسیاری

اگر چه بار جفای تو هر کسی نکشد

من ضعیف جفاکش همه کشم باری

هزار طعنه چه گویی که از سرم برخیز

کس این سخن نکند خاصه با تو چون یاری

جفا کنی وز من عذرخواهی از شوخی

چه می کنی و چه می خواهی از گرفتاری

زبان باین قدری رنجه دار بر خسرو

که گر بگویدت آن منی بگو آری

 
 
 
قطران تبریزی

مرا به ناله و زاری همی‌بیازاری

جفای تو بکشم زانکه بس سزاواری

تو را به جان و تن خویشتن خریدارم

مرا به قول بداندیش می‌بیازاری

به جان شیرین مهر تو را خریدارم

[...]

امیر معزی

نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری

نیافرید خدای جهان تو را یاری

خجسته آمد دیدار تو به عالم بر

خدایگان چو تو باید خجسته دیداری

تو راست مُلک و سزاوار آن تویی به یقین

[...]

وطواط

ز عشقت ای عمل غمزهٔ تو خون خواری

بسی کشید تن مستمند من خواری

مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان

چگونه عیشی؟ با صد هزار دشواری

بدان دو چشم دژم عیش من دژم خواهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
عین‌القضات همدانی

در آی جانا با من به کار اگر یاری

وگرنه رو به سلامت که بر سر کاری

نه همرهی تو مرا راه خویش گیر و برو

تو را سلامت بادا مرا نگوساری

مرا به خانهٔ خمار بر بدو بسپار

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

اگر مدیحت گویم نیابم از تو عطا

وگر نگویمت از من همی بیازاری

اگرت گویم بخل واگر نگویم خشم

چه عادتست که تو میرخواره زن داری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه