مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۶
چون سوی برادری بپوییباید که نخست رو بشویی
در سر ز خمارت ار صداعی استتصدیع برادران نجویی
یا بوی بغل ز خود برانییا ترک کنار دوست گویی
در سور مهی بنفشه موییکی شرط بود که تو بمویی
بی دام اگرت شکار بایدمیدانک چو من محال جویی
ور گوش تو گرم شد ز مستیصوفی سماع و های و هویی
ور هوش تو […]

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۱
چون روی بود بدان نکویینازش برود به هرچه گویی
رویی که ز شرم او درافتادخورشید فلک به زرد رویی
چون در خور او نمیتوان شدبر بوی وصال او چه پویی
خون میخور و پشت دست میخایگر در ره درد مرد اویی
جانان به تو باز ننگرد راستتا دست ز جان و دل نشویی
تو ره نبری تو تا تویی توتا […]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹
ای روی تو آیت نکوییحسن تو کمال خوبرویی
راتب شده عالم کهن راهردم ز تو فتنهای به نویی
معروف لبت به تنگباریچونان که دلت به تنگخویی
بردی دل و در کمین جانییارب تو از این همه چه جویی
گویی شب وصل با تو گویمالحق تو کنی خود آنچه گویی
در کوی غمت به جان رسیدمگفتم تو کجا و در چه […]

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵
نه از تو به من رسید بویینه وصل توام نمود رویی
اندیشهٔ هجر دردناکتآویخته جان من به مویی
سودای تو در دلم فکندههر لحظه به تازه جست و جویی
با آنکه ز گلشن وصالتدانم نرسد به بنده بویی
لیکن شدهام به آرزو شادمزار تو، کم ز آرزویی
سودای محال در دماغمافگنده به هرزه های و هویی
داده سر خویش را عراقیزیر […]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۶
در گلشن حسن چون تو کس نیست
معروف چو گل بخوب رویی
من تنگ دلم چو غنچه وتو
لاله رخی و بنفشه مویی
موی تو بر آن زمین که افتاد
از خاک نرفت مشک بویی
ما آن توایم وجمله گویند
تو آن کئی همی نگویی
گم شد دل صد هزار عاشق
تو خود دل عاشقی نجویی
دستت نرسد بدامن سیف
تا دست زخویشتن نشویی
ای چون گل […]

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۰
ای مردم دیده نکویی
شاد آنکه درون چشم اویی
من بی تو چگویمت که چونم
بی من تو چگونه ای، نگویی
سیب ار چه تراست، آب او را
چاه زنخ تو برد گویی
بر پسته لب تو تا نخندید
از پسته نرفت تنگ خویی
بر مشک دهی به خون گواهی
گر طره خویشتن ببویی
گل پیش تو، گر به باغ رانی
خیزد به هزار تازه رویی
دریاب […]
