گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

آنکس طلبد کعبه که بیگانه عشق است

گر عاشق و مستی همه جا خانه عشق است

ای عقل تو و مسجد معموره تقوی

ماییم و خرابات که ویرانه عشق است

از بحر وجود و صدف سینه آدم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

داغ دلم آن نیست که بامن سخنت نیست

این داغ دلم سوخت که پروای منت نیست

پیوسته خورم ز خم جفا از غمت ای سرو

جز زخم جفا هیچ گلی در چمنت نیست

بازار شکر از دهن تنک تو بشکست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶

 

آنشمع که حسنش دل ارباب وفا سوخت

در هرکه زد آتش رخ او جان مرا سوخت

گفتم که چرا سوختی ام خنده زنان گفت

از شمع نپرسند که پروانه چرا سوخت

آنکس که زند طعنه بمن ز آتش عشقش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷

 

شمعی که ز سوز دل گرمش خبری هست

زان است که با عاشق خویشش نظری هست

ناصح چه ملامت کنی ام روی نکو بین

جز روی من و روی تو روی دگری هست

گفتی که کباب از جگرت میکنم امشب

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵

 

مسکینی ما را نتوان شرح و بیان کرد

مسکین تر از آنیم که تقریر توان کرد

کار می و معشوقه سراسر همه سودست

از کس نشنیدم که درین کار زیان کرد

المنه لله که در صید گه عشق

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

 

مستان تو گر باغ و بهاری طلبیدند

از درد سر خلق کناری طلبیدند

هرکس که درین بادیه کشته چو مجنون

هر پاره او در سر خاری طلبیدند

راه همه در معرکه عشق بتان نیست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶

 

خوبان همه محبوب دل و آفت جانند

هرچند که من وصف کنم بهتر از آنند

در عبد تو شیرین دهن آن طفل نزاید

کش چاشنی شهد محبت بچشانند

تیر تو نشان مردمک دیده ما کرد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۶

 

امروز دل از آینه جان نظرت کرد

عاشق نظر امروز بچشم دگرت کرد

می نوش که مهلت نبود در چمن عمر

کز آب حیاتی که بباید گذرت کرد

در میکده از جرعه کسی هیچ کمی نیست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۴

 

گر قسمن ما شد ز ازل غم چه توان کرد؟

وین دردی غم گر نرسد هم چه توان کرد؟

گفتی که بپرداز دل از دردم و خوش باش

چون درد تو از دل نشود کم چه توان کرد؟

از دوستیت دشمن من شد همه عالم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵

 

خوبان دل گرم و نفس سرد چه دانند؟

باروی چو گل قدر رخ زرد چه دانند؟

آسوده دلانی که بخوابند همه شب

سرگشتگی عاشق شبگرد چه دانند؟

گویند حریفان که چرا دل بتو دادم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶

 

در چنگ غمت سخت اسیرم چه توان کرد؟

راضی بهلاکم چه نمیرم چه توان کرد؟

بی زر نتوان دامن یوسف بکف آورد

مسکین من محروم فقیرم چه توان کرد؟

در روز جوانی نزدم صید مرادی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴

 

مجنون شوم و وارهم از بوالهوسی چند

باشد که برآرم بفراغت نفسی چند

مردن به ازین زندگی تلخ که بینم

بر شکر عیسی نفسان خرمگسی چند

باشد که نسیمی وزد از جانب لیلی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵

 

تا کلک قضا نقد وجود از عدم آورد

نقشی چو خط سبز تو کم در قلم آورد

ای تازه پسر یوسف مصری بحقیقت

یا مادر گیتی دو برادر بهم آورد

جانی بشهیدان ره کعبه دل داد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶

 

چون میل دل خلق جهان سوی تو یابند

هر دل که شود گم بسر کوی تو یابند

میل دل عشاق چرا سوی تو نبود

چون قبله دلها خم ابروی تو یابند

چون سوی تو نایم که گرم خاک شود تن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱

 

از صحبت ما درد کشان بازنخیزد

صد شیشه دل بشکند آواز نخیزد

بگذار که دل برکند از مهر تو عاشق

کاین مهر گیا گر بکنی باز نخیزد

در گلشن فردوس اگر سرو نشانند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲

 

خوشباس که روزی گل امید برآید

روشن شود این ظلمت و خورشید برآید

بی نور نماند شب تاریک کس آخر

گر مه نبود صبر که ناهید برآید

دولت ز در میکده جو زانکه بجامی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴

 

ای همنفسان دست ز ما باز گذارید

کار دل ما را بخدا باز گذارید

دستش چه گرفتید گرم میکشد از جور

من دانم و آن دست شما باز گذارید

چون بر سر کویش نتواند که پرد مرغ

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۸

 

دل کارزوی وصل تو در سینه او بود

تیغ تو کلید در گنجینه او بود

چون لاله بهر دل که نگه کردم ازین باغ

داغ کهنش از غم دیرینه او بود

ماهیت خورشید چو دریافتم آخر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۹

 

محرومی ما جز گنه بخت نباشد

ورنی دل کس نیز چنین سخت نباشد

گر در سر و سامان زدم آتش مکنم عیب

آنرا که جگر سوخت غم رخت نباشد

هرگز نپذیرد رقم نقش محبت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶

 

گر مست تو آهی ز سر درد برآرد

از خاک تن مدعیان گرد برآرد

گر بر دمد از خاک من خسته گیاهی

بی باد خزانی ورق زرد برآرد

صد خانه بفریاد شب از من که درین کوی

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۲
sunny dark_mode