گنجور

 
اهلی شیرازی

خوبان همه محبوب دل و آفت جانند

هرچند که من وصف کنم بهتر از آنند

در عبد تو شیرین دهن آن طفل نزاید

کش چاشنی شهد محبت بچشانند

تیر تو نشان مردمک دیده ما کرد

صاحب نظران در همه عالم به نشانند

خون گریه کند هرکه شود واقف حالم

پس حال من خسته همان به که ندانند

از مردمک دیده ما وصف لبت پرس

کاندر صفت لعل لبت خون بچکانند

شیرین دهنان را غم فرهاد وشان نیست

هرچند که اینطایفه دیدیم همانند

غم نیست که از بهر بتان دین رود از دست

دین من و ایمان من این طرفه بتانند

اهلی که ز خوبان بود امید هلاکش

وقت است که از بند امیدش برهانند