گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۶

 

امشب که خیال رخ او شمع نظر بود

با دل نمک لعل لبش داغ جگر بود

در کلبه تاریک من از فیض محبت

شمعی که شب هجر تو می سوخت سحر بود

بستیم چو رخت سفر از کوی فراغت

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۲

 

از آتش ما گر نفسی دود برآید

از شرم نگاهش عرق آلود برآید

لبریز چه شور است دگر انجمن ما

کز هر جگری ناله نمکسود برآید

از غیرت آهم گل عشقی نتوان چید

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۳

 

هر دل که ز بیداد تو نومید برآید

چون ذره نظرکرده خورشید برآید

شوریدگیم سایه سودا به سر انداخت

حاصل دهد از خاکم اگر بید برآید

هنگامه طراز دل ما عشق و جنون است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۰

 

آسودگی خاطر ناشاد مپرسید

دل صید تپیدن شده صیاد مپرسید

خاموشی حیرت زدگان مکتب راز است

لفظ ادب و معنی استاد مپرسید

دل نقطه حرف است که در حرف نگنجد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۳

 

حیرانی ما باغ و بهار است ببینید

آیینه پر از نقش و نگار است ببینید

صحرای عدم مزرعه خار مغیلان

گرد ره ما آبله کار است ببینید

صیاد مرا چشم عدم حلقه دام است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۹

 

هر گردش چشم تو پریخانه دیگر

هر سایه مژگان تو دیوانه دیگر

هر برگ گل از شبنم یاد تو چراغی

هر بلبل پر سوخته پروانه دیگر

تا ساغر سرشار تمنای تو باشد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۴

 

دارم دل افروخته چون خلوت فانوس

تا شمع خیالت نکشد منت فانوس

سر رشته روشندلی از شمع توان یافت

پیری است که دم می زند از کسوت فانوس

بی پرتو عشق تو در این بزم دلی نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۸

 

جایی که گل از ناله کند بال و پر خویش

چون ذره فتادیم به دام نظر خویش

تا کعبه به یک گردش چشم تو دویدیم

شرمنده نگشتیم ز عزم سفر خویش

بی شور جنون فال بیابان نتوان زد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۲

 

پرکاری معشوق نهان است در این باغ

هر جلوه ز هر شیوه نشان است در این باغ

صبح طرب از باده کشان است در این باغ

آن گل که نخندید خزان است در این باغ

هر تازه نهال از خم آغوش نسیمی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۸

 

خوابم شده تا سرمه بیداری توفیق

صبح از شب من می طلبد یاری توفیق

محراب نیازی شده هر موج سرشکم

تا قبله دل گشته مددکاری توفیق

در سایه مژگان تو بر بال کند ناز

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۵

 

تفسیر خموشی شده گویایی عشقم

شرمنده احسان شکیبایی عشقم

نشناخته ام جلوه او را زخیالش

چون دیده نظر کرده بینایی عشقم

از غنچه رازم گل اظهار توان چید

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۴

 

ما درد به درمان مسیحا نفروشیم

سامان لب خشک به دریا نفروشیم

گمنامی ما در طلبت خضر ره ما

شوق تو به بال و پر عنقا نفروشیم

ما تهمت نیک و بد مردم نسراییم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۹

 

لخت جگر پاره بر آه نفس افشان

دامان گل و لاله به پای قفس افشان

افسردگی از هستی ما دود برآورد

ای شعله گلابی به گریبان خس افشان

ای گریه بیا قافله سالار جنون باش

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۰

 

محراب دعا ساخته ام آن صف مژگان

حیرت به دعا خواسته ام زان صف مژگان

حیرت به تماشا چقدر رام برآید

وحشتزده چون خیل غزال آن صف مژگان

هر مو به تنم زمزمه شوق برآورد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۵

 

هر نقش قدم چشمه خون است در این راه

خضر من سرگشته جنون است در این راه

از دل به طواف سرکوی تو رسیدیم

نقش پی ما داغ درون است در این راه

رخشنده هلال دم شمشیر تو از دور

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۷

 

در آتش دارم از هر عضو بندی

گزندی هر کسی دارد سپندی

به دام سایه سروم گرفتار

ز استغنا بلندی قد بلندی

رهایی سرنوشت طالعم نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۹

 

گه رنگ خزان گه چمن آرای بهاری

آیینه طراز گل و مشاطه خاری

هر خنده گل بوی تو را غالیه سایی

هر برگ گلی روی تو را آینه داری

دلگرمی سودای تو در عالم هستی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۸

 

هر جلوه که در دیده ما کرده سلامی

هر ناله که از خاطر ما رفته پیامی

بی گمشدگی رهبر آشفته دماغان

ای کثرت وحدت بنگویی که کدامی

در هر قدمم شوق به صحرای دگر بود

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۷

 

نه سوخته الفت دردم نه دوایی

داغم همه ناسور جدایی است جدایی

آسان نبود لاف هواداری فتراک

خون در رگ ما می تپد از بیم رهایی

ما را نشناسد کس و ما کس نشناسیم

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode