گنجور

 
اسیر شهرستانی

نه سوخته الفت دردم نه دوایی

داغم همه ناسور جدایی است جدایی

آسان نبود لاف هواداری فتراک

خون در رگ ما می تپد از بیم رهایی

ما را نشناسد کس و ما کس نشناسیم

فارغ شده ایم از غم چونی و چرایی

آوازه شهرت غرض همت ما نیست

این مرحله را طی نکند حاتم طایی

تا گرد ره گر مروان برق نژاد است

بگذر قدمی از خود اگر همره مایی

هرکس کندم منع دل اما چه توان کرد

داند نسب عشق مرا حسن خدایی

از میکده باجی است به گردن همه کس را

گیرند در این مملکت از ابر هوایی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode