گنجور

 
اسیر شهرستانی

از آتش ما گر نفسی دود برآید

از شرم نگاهش عرق آلود برآید

لبریز چه شور است دگر انجمن ما

کز هر جگری ناله نمکسود برآید

از غیرت آهم گل عشقی نتوان چید

آتش بود آن لاله کز او دود برآید

گلچین فریبش نشود زخم دل ما

الماس گر از مرهم بهبود برآید

جایی که نگاهت سخن از حوصله پرسد

دل گر همه بود است که نابود برآید

از غم چه گریزی که ز همراهی عشقت

گر بود دل از تربت محمود برآید

جایی که اسیر تو کند نغمه سرایی

دود از جگر زمزمه عود برآید