گنجور

 
اسیر شهرستانی

در آتش دارم از هر عضو بندی

گزندی هر کسی دارد سپندی

به دام سایه سروم گرفتار

ز استغنا بلندی قد بلندی

رهایی سرنوشت طالعم نیست

چو نی می افتم از بندی به بندی

جدا هر ذره از من در حساب است

غبارم گرد جولان سمندی

تغافل سوز گردیدم نگاهی

به تلخی جان سپردم نوشخندی

تکلف چیست زندان نفاقی

تواضع چیست دام ریشخندی

اسیر حیرتم دارد شب و روز

دل صاحب کمال خود پسندی