گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۱

 

کوشش نبرد راه به مأوای دل ما

کز هر دو جهان است برون، جای دل ما

سیلاب مقید به خس و خار نگردد

دنیا نشود سلسله پای دل ما

گر گوهر شهوار شود، سفته نگردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۲

 

از خون جگر رنگ پذیرد سخن ما

برگی است خزان دیده سهیل از یمن ما

محتاج به شمع مه و خورشید نباشد

چون سینه روشن گهران انجمن ما

از صحبت ما فیض توان برد به دامن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۴

 

فریاد نخیزد ز دل پر گله ما

نبود چو جرس هرزه درا آبله ما

هر جا که زند نشتر خاری مژه بر هم

خون دشنه کشد از جگر آبله ما

فریاد ازین برق نگاهان که نکردند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۵

 

ای خانه زنبور ز فکر تو جگرها

آیینه حیرت ز جمال تو نظرها

مژگان نبود گرد نظرها، که بود چاک

از شوق لقای تو گریبان نظرها

از سنگدلی بود که از شرم لب تو

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۶

 

کم نیست جگرداری پیران ز جوان‌ها

کار دم شمشیر کند پشت کمان‌ها

مفتاح نهانخانه اسرار، خموشی است

تا چند بگردی چو زبان گرد دهان‌ها؟

گویایی جان‌هاست به گفتار تو موقوف

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۷

 

ای خار و خس بحر ثنای تو سخن‌ها

گنجینه گوهر ز مدیح تو دهن‌ها

یک بار بر این نه چمن سبز گذشتی

سر در پی بوی تو نهادند چمن‌ها

ما و سر آن زلف و پریشانی غربت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۱

 

از لعل و گهر گرچه گرانسنگ شود آب

حیف است که آیینه نیرنگ شود آب

در دیده روشن گهران رنگ ندارد

هر چند ز گلزار به صد رنگ شود آب

تیغ تو شد از کشتن عشاق رگ لعل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰۷

 

ماهی که ز پرتو به جهان شور درانداخت

پیش رخت از هاله مکرر سپر انداخت

با گوشه دل غنچه صفت ساخته بودم

بوی تو مرا همچو صبا دربدر انداخت

در دیده صاحب نظران موی زیادم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰۸

 

زلف تو کشاکش به رگ جان من انداخت

رخسار تو اخگر به گریبان من انداخت

حسن تو که چون کشتی طوفان زده می گشت

لنگر به دل و دیده حیران من انداخت

سیماب کند سلسله گردن شیران

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰۹

 

زان خانه برانداز که از خانه زین خاست

چندان ز جهان گرد برآمد که زمین خاست

موجی است که تاج از سر فغفور رباید

چینی که ز ابروی تو ای تلخ جبین خاست

در خانه زین زلزله افکند ز شوخی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۰

 

در چشم غلط بین نبود وضع جهان راست

چون جوی بود کج، نرود آب روان راست

شد بیخبری خضر ره کوی خرابات

آمد به غلط تیر کج ما به نشان راست

در طینت پیران اثری نیست دوا را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۱

 

جمعیت اسباب، حجاب نظر ماست

هر کس که شود رهزن ما، راهبر ماست

در ظاهر اگر شهپر پرواز نداریم

افشاندن دست از دو جهان بال و پر ماست

با همت مردانه گذشتن ز دو عالم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۲

 

مستوری حسن از نظر بوالهوس ماست

این آینه رو پرده نشین از نفس ماست

بال و پر ما تیر جگردوز خزان است

پیراهن گل چاک ز شوق قفس ماست

اندیشه نداریم چو شمع از دهن گاز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۳

 

آیینه خورشید دل بی هوس ماست

بیداری آفاق چو صبح از نفس ماست

هر چند نفس آینه را تار نماید

روشنگر آیینه دلها نفس ماست

لیلی که گران است بر او ناله مجنون

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۴

 

خمخانه افلاک تهی ساخته ماست

دیری است که این میکده پرداخته ماست

آن گوهر نایاب که در بحر نگنجد

در سینه غواص نفس باخته ماست

سیلاب خس و خار وجودست جهان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۵

 

تمکین خرام تو ز بسیاری دلهاست

این سیل، بلنگر ز گرانباری دلهاست

هر حلقه ای از زلف تو، چون حلقه ماتم

از نوحه و از گریه و از زاری دلهاست

بی جلوه انجم، دل شب پرده خواب است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۶

 

چشم تو عجب نیست اگر مست و خراب است

کز روی عرقناک تو در عالم آب است

در دل فکند شور جزا گریه تلخش

از آتش رخسار تو هر دل که کباب است

چشمی که چو مژگان نکند هر دو جهان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۷

 

بر هر که نظر می فکنم مست و خراب است

بیداری این طایفه خمیازه خواب است

بی اشک ندامت نبود عشرت این باغ

از خنده گل آنچه بجامانده گلاب است

چون اخگرسوزان، دل ما سوختگان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۸

 

در عالم فانی که بقا پا به رکاب است

گر زندگی خضر بود نقش بر آب است

از مردم دنیا طمع هوش مدارید

بیداری این طایفه خمیازه آب است

چون کوه، بزرگان جهان آنچه به سایل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۹

 

جمعیت جسم از نفس پا به رکاب است

شیرازه مجموعه ما موج سراب است

جایی که بود عمر خضر نقش بر آبی

این هستی ده روزه ما در چه حساب است؟

این هستی پوچی که تو دلبسته آنی

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۹
sunny dark_mode