گنجور

 
صائب تبریزی

فریاد نخیزد ز دل پر گله ما

نبود چو جرس هرزه درا آبله ما

هر جا که زند نشتر خاری مژه بر هم

خون دشنه کشد از جگر آبله ما

فریاد ازین برق نگاهان که نکردند

رحمی به گل کاغذی حوصله ما

صائب به چه امید گشاییم لب از هم؟

آن چشم سخنگو ندهد گر صله ما

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۲۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

خوابیده تر از راه بود راحله ما

در سینه صحراست گره قافله ما

در دامن صحرای ملامت نتوان یافت

خاری که نچیده است گل از آبله ما

دیوانه به همواری ما نیست درین دشت

[...]

حزین لاهیجی

طی می شود از مصرع آهی گلهٔ ما

طالع به وصال تو نویسد صلهٔ ما

یاران سبک سیر، رسیدند به منزل

چون نقش قدم، مانده به جا قافلهٔ ما

شایستهٔ برق است به صحرای ملامت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه