ماهی که ز پرتو به جهان شور درانداخت
پیش رخت از هاله مکرر سپر انداخت
با گوشه دل غنچه صفت ساخته بودم
بوی تو مرا همچو صبا دربدر انداخت
در دیده صاحب نظران موی زیادم
زان روز که چشم تو مرا از نظر انداخت
تا دامن محشر نتوان دوخت به سوزن
مژگان تو چاکی که مرا در جگر انداخت
فریاد که شیرین سخنی طوطی ما را
مشغول سخن کرد و ز فکر شکر انداخت
آن را که به دولت نتوانیش رساندن
مانند هما سایه نباید به سر انداخت
صائب شدم آسوده ازین کارگشایان
تا کار مرا عشق به آه سحر انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیبایی و تاثیر عمیق عشق اشاره میکند. او از شور و شوقی که از عشق به وجود آمده صحبت میکند و خاطر نشان میسازد که چگونه این احساسات، او را از دنیای واقعی خارج کرده و به عالم خیال میکشاند. در بین الماسهای زیبایی و عواطف عاشقانه، او به درد و رنج ناشی از این عشق نیز پرداخته و به نوعی به فریاد و درد دل خود اشاره میکند. در نهایت، او به آرامشی که عشق به او هدیه کرده است، اشاره میکند و میگوید که تا زمانی که عشق وجود دارد، میتواند با تمام چالشها و مشکلات کنار بیاید.
هوش مصنوعی: ماهی که با نور خود جهانی پر از هیجان و شور ایجاد کرد، وقتی به حضور تو رسید، از زیبایی و جلال خود پرده برداشت.
هوش مصنوعی: با گوشهای از دل، مانند گل غنچه، تصویری از تو ساخته بودم و حالا بوی تو مرا مانند نسیم در کنار خود سرگردان میکند.
هوش مصنوعی: از نظر صاحب نظران، من موی زیادی دارم؛ چون روزی که چشم تو مرا از نگاه خود دور کرد، این گونه شدم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که دامن قیامت را نتوان با سوزن چشمان تو دوخت، آن زخم و جراحتی که در دل من ایجاد کردی، همیشه باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: صدای دلنشینی که طوطی ما با کلام شیرینش ایجاد کرد، ما را از فکر شیرین جدا کرد.
هوش مصنوعی: اگر نتوانی کسی را به موفقیت و خوشبختی برسانی، مثل سایه هما، نباید او را به سر و دوش خود بگیری.
هوش مصنوعی: در آرامش از دست افرادی که به حل مشکلات کمک میکنند، رها شدهام. زیرا عشق، کار مرا به آه و افسوس در هنگام سحر رساند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر نیر که بر سینه ام آن فتنه گر انداخت
دل شهل گرفت آن همه چون بر سپر انداخت
دلخته نشد عاشق از آن نیر و نیازرد
دلخته از آن شد که به روز دگر انداخت
زآن نیر که انداخت کسی دور به دعوی
[...]
مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت
کوه غم عشق تو مرا از کمر انداخت
مشکل که به کویت رسد این رنگ پریده
سیمرغ درین راه خطرناک، پرانداخت
تا چشم سیه مست تو عاشق کشی آموخت
[...]
روی تو چو از پیش نظر پرده برانداخت
آتشکدهٔ مهر به دور قمر انداخت
بی روی تو هر قطرهٔ اشکی که برون شد
از دل همه را دیدهٔ من از نظر انداخت
در عین سخن خندهٔ آن لب نه ز عقل است
[...]
خاتون قیامت چو به ایشان نظر انداخت
از دیده ز مهجوری یاران گهر انداخت
نزد پدر از شوق کسا پرده برانداخت
وز فرط تضرع بدل وی شرر انداخت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.