گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

در کنگر سپهر، هنر داستان ماست

کیوان آسمان سخن، پاسبان ماست

افزون تر از فزونی نجم است، نظم ما

روشن تر از بنان عطارد بنان ماست

نظمی که پشت فکر ز حملش دو تا شود

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

جز ملک محبت به جهان مملکتی نیست

جز بندگی دوست، در آن سلطنتی نیست

دل می سپرم در دهن افعی زلفت،

در فکرت دیوانه، مرا مشورتی نیست

از مرحمت آزاد غمت را بنوازی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

چون سرو دلارای قدت در چمنی نیست

افسوس، که این سرو به باغ چو منی نیست

گفتم به دل، از سرو قدت نسترن آرم

در هیچ گلستان چو قدت نسترنی نیست

مانند تو ای باغ گل و معدن شکر،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

عاشق نتوان گفت که در بند نباشد

در بند گرفتاری، خرسند نباشد

در عشق به مایی و منی یار نگردد

در بند خودی در غم دلبند نباشد

تا چند فریبم دهی ای دوست که شکر،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

مرغ دل ما در قفست دانه ندارد

ور ز آن که رها می کنیش خانه ندارد

دیوانه شدم بس که به ویرانه نشستم

ای خوش به دیار تو که ویرانه ندارد

ناصح مکن افسوس و مزن راه من از عشق

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

زین شعله که رخسار تو افروخته دارد

پروانه صفت خرمن ما سوخته دارد

شه رسم صف آرایی و لشکر شکنی را

از طرّه مژگان تو آموخته دارد

گنج رخ تو قسمت مار سر زلف است

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

خوبان که در آیینه رخ خود نگرانند

دانند که عشاق چه صاحبنظرانند

در کوی محبّت چه عجب مرحله سنجند

در بحر حقیقت چه گرامی گهرانند

کاش آن مه خورشید نشان چهره نمودی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

از جان بگسل، صحبت جانانه به دست آر

بشکن صدف و گوهر یکدانه به دست آر

معموری تن چیست، به ویرانی آن کوش

صد گنج از آن گوشه ویرانه به دست آر

در راه وفا، شمع صفت ز اشک دمادم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

ما را، ز دل، اندر غم دلبر، گله بسیار

دل را گله از ما که کند حوصله بسیار

پوئیم به سر در سفر عشق تو ره را،

پای دل ما کرده اگر آبله بسیار

یوسف نرود در بر یعقوب وگرنه،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

ای ماه پریچهر مطبوع خصایل

ای سرو صنوبر قد خورشید شمایل

آن زلف چو شام تو که پرورده صبح است

بر تیرگی بخت دل ماست دلایل

پیداست که بر فرق کند خاک تحسر،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

عیبم مکن امروز که دستار ندارم

فرداست که خرقه گرو باده گذارم

ای آن که به حنجر کشیم خنجر بیداد

تا لب به لب من ننهی جان نسپارم

با قامت شمشاد تو هم بانگ تذورم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

ای چشمه خورشید تو، آسایش جانم

اندوه غمت، خوب تر از عیش جهانم

جسمی که از او روح جدا گشته چسان است

ای راحت جان، بی تو من خسته چنانم

در چشم بداندیش بود تیر تهمتن

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

بوسی به من از آن لب و رخسار عطا کن

ضعف دلم از شربت گل قند، دوا کن

تا فتنه بلایی به وجودت نرساند

جان و دل ما را هدف تیر بلا کن

دیری است که رو بر طرف قبله نکردم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

داری ز چمن گر هوس حلقه دامی

ای مرغ دل ما، بنشین بر سر بامی

ما را ز حرم راند اگر شیخ به تزویر

غم نیست که در دیر گرفتیم مقامی

در دیر که زنّار شود رشته تسبیح

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

ای سرو چه، ای ماه که، ای شوخ کدامی؟

کاین گونه به رقص اندر و این سان بخرامی

ماهت بِنَخوانم، ملکت می‌بِنَدانم

حیران همه زآنم که چه جنسی و چه نامی؟

زلفیت به دوش اندر و خالی به بناگوش

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵

 

بخت بدم از ساحت کرمان به بم انداخت

از گلشن عیشم سوی زندان غم انداخت

با ...... کرد مرا دست و گریبان

بنگر که خر و توبره، چه نیکو به هم انداخت

نامد چو وجو دش عدمی صرف به عالم

[...]

افسر کرمانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode