گنجور

 
افسر کرمانی

ای سرو چه، ای ماه که، ای شوخ کدامی؟

کاین گونه به رقص اندر و این سان بخرامی

ماهت بِنَخوانم، ملکت می‌بِنَدانم

حیران همه زآنم که چه جنسی و چه نامی؟

زلفیت به دوش اندر و خالی به بناگوش

دل صید تو بادا، که بدین دانه و دامی

ماه فلکی رخ ننماید دگر از بام

بیند چو بدین جلوه تو مه‌پاره به بامی

هرسو نگری چند به دیدار مه نو

مه را چه کنی، ای که به رخ بدر تمامی؟

خلقی همه شیدایی روی تو در این شهر

خود غایله خاص و یا فتنه عامی

بنشین، بنشان، ای مه و برخیز و برانگیز

فتنه ز نشستی و قیامت ز قیامی

افسر به تو مشتاق و تو زو یکسره فارغ

او با همه ناکامی و تو با همه کامی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode