گنجور

 
افسر کرمانی

بوسی به من از آن لب و رخسار عطا کن

ضعف دلم از شربت گل قند، دوا کن

تا فتنه بلایی به وجودت نرساند

جان و دل ما را هدف تیر بلا کن

دیری است که رو بر طرف قبله نکردم

بنمای رخ و ابروی خود، قبله نما کن

خون شد دلم از حسرت مژگان تو، ای ترک

زآن ناوک دل دوز، مرا کامروا کن

روزی به خطا، عنبر از آن زلف بیفشان

وز غالیه، خون در دل آهوی ختا کن

یا زلف منه تا نشوم شیفته خاطر،

یا فکر مشوش شدن باد صبا کن

افسر، مگر آن دولت دیدار بیابی

بر دولت دلدار جهاندار دعا کن