گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - مطلع دوم

 

ای خاک درت صندل سرگشته سران را

بادا مژه جاروب رهت تاجوران را

مشاطه سیمای رخ خلق ز زینت

از آب و گلت غالیه رخسار جهان را

بر درگه تو فتنه چین و رخ خوبان

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳ - این قطعه در تاریخ مولود صاحب زاده برخوردار میرزا داراب بن عبدالرحیم خان خانان گفته شده

 

داراب دوم طفل فلک مهد جلی قدر

رخسار ظفر حسن کرم نور عقیده

نیک آمدی ای چشم جهانی به تو روشن

طالع گل اقبال ز مولود تو چیده

هر حرف پسندیده که در نسخه فضل است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - این ترکیب موحدانه در دارالسلطنه لاهور در فصل گل و بهار در اوان سرمستی ها در تعریف خرمی عالم مذیل به نام نامی صاحبی ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان در استدعای صحبت ایشان گفته شده

 

آن جلوه که در پرده روش های نهان داشت

از پرده برآمد روشی بهتر از آن داشت

ذوقی به چمن داد که در خنده ابرست

شوری ز گل انگیخت که بلبل به فغان داشت

امروز که شد عشرت می لعل قبا شد

[...]

نظیری نیشابوری
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰

 

در باغ طبیعت بفشردیم قدم را

چیدیم و گذشتیم،گل شادی و غم را

نوبت به من افتاد، بگویید که دوران

آرایشی از نو بکند مسند جم را

در بحث دل و عشق تصرف نتوان کرد

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

 

صد قول به یک زمزمه طی می کنم امشب

مستی نه به اندازه ی می می کنم امشب

مجنون ترا قبله اجابت ز دعا بود

هنگام دعا روی به حی می کنم امشب

تا کی طلب از وادی راحت کندم دور

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷

 

صد چشمه ی زهر از لب داغ دل ما ریخت

غم روغن تلخی به چراغ دل ما ریخت

ساقی چو می عشق تو می کرد به ساغر

هر صاف که آید به ایاغ دل ما ریخت

هر گرد ملالی که برفتند ز دل ها

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

 

صد شکر که بتخانه ی اندیشه خراب است

ناقوس و تبش در گرو باده ی ناب است

با قسمت خود هر که تو بینی جم و دارا است

محتاجی مردم همه آن سوی حساب است

سیرابی و لب تشنگی از هم نشناسیم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

تا کوکبه ی رحمت جاوید بلند است

بخت طلب و طالع امید بلند است

آوازه ی رندی به جهان پست نگردد

تا زمزمه ی جام ز جمشید بلند است

ما گلخنی یان بس که ز بد نامی راحت

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸

 

هر گاه که از مهر به کین میل تو بیش است

اول نمک سینه ی ما باش که ریش است

معشوق در آغوش و مرا آیینه در کف

از بس که دلم شیفته ی زشتی خویش است

زندان بود آمیزش آن کز ره عادت

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲

 

گر نوش وفا قحط شود، نیش کفاف است

امروز که مرهم نبود ریش کفاف است

گر سلطنت دنیی و دین جمع نکردیم

پیشانی شاه و دل درویش کفاف است

بی سلسله جنبان ستم چرخ بجستند

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵

 

خاموشی من قفل نهان‌خانهٔ عشق است

افسانهٔ من گریهٔ مستانهٔ عشق است

دیوانه دل من که درو فتنه زند جوش

گنجی است که آرایش ویرانهٔ عشق است

شوریده شد از ناخن عشق این دل صد شاخ

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶

 

منزلگه دل‌ها همه کاشانهٔ عشق است

هرجا که دلی گم شده در خانهٔ عشق است

ویرانهٔ جاوید بماند دل بی‌عشق

آن دل شود آباد که ویرانهٔ عشق است

فرزانه درآید به پری‌خانهٔ مقصود

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴

 

ما را به طرب موعظت و پند حرام است

بر اهل محبت دل خرسند حرام است

در مذهب ما تشنه لبان، شربت کوثر

بی چاشنی آن لب چون قند، حرام است

ناصح مگشا لب که گنه کار نگردی

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵

 

ما تشنه لب و چشمه ی حیوان نفس ماست

درویش جهانیم و هما در قفس ماست

آن زهر پرستی که بود در شکرستان

بیگانه ز خاییدن شکر مگس ماست

آن کعبه روانیم که در بادیه ی راز

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶

 

باز آتش غم دست در آغوش رخس ماست

دشنام و طرب قفل گشای نفس ماست

جمازه ی ما تا به ره کعبه روان است

رقصان همه از ذوق نوای جرس ماست

آن چشمه ی شهدیم که در عین حلاوت

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲

 

من بلبل آن گل که گلابش همه خون است

مرغابی آن بحر که آبش همه خون است

خونم به گلو ریز که بیمار محبت

آشوب نشانست و به آبش همه خون است

دیوانه ی عشقیم که این شاهد سرمست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳

 

تنها نه دلم باده ی نابش همه خون است

مغز قلم و مغز کتابش همه خون است

دل ها شکند وز دل من یاد نیارد

چون بشکند این خم که شرابش همه خون است

از سوز دل ما مشکن توبه که این نیست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹

 

هم صومعه را فیض به دستور نمانده است

هم گوشه ی آتشکده را نور نمانده است

بی نشأ ذوقی نبود خفته و بیدار

در صومعه و میکده مخمور نمانده است

بیمار تو کش زندگی از شدت درد است

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵

 

از شوق که این ناله گرانمایه متاعی است

این شعله ی دل نام دگر سست سماعی است

در معرکه ی عشق زبون شو که درین رزم

هر کس که به صد رنگ شهیدی است شجاعی است

زین باغ مجو بهره که هر میوه که چینند

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸

 

ماهم نه نهالی است که خورشید بر اوست

طوبی خس زیبا چمنی که این شجر اوست

مرغی که حرم را شرف از نسبت او بود

جاروب حرمگاه صنم بال و پر اوست

گه زهر فشاند به مگس، گه زند آتش

[...]

عرفی
 
 
۱
۱۲۸
۱۲۹
۱۳۰
۱۳۱
۱۳۲
۲۷۶
sunny dark_mode