گنجور

 
عرفی

منزلگه دل‌ها همه کاشانهٔ عشق است

هرجا که دلی گم شده در خانهٔ عشق است

ویرانهٔ جاوید بماند دل بی‌عشق

آن دل شود آباد که ویرانهٔ عشق است

فرزانه درآید به پری‌خانهٔ مقصود

هرکس که در این بادیه دیوانهٔ عشق است

پیمانهٔ زهر فلکم تلخ نسازد

این حوصله تلخی‌کش پیمانهٔ عشق است

هرکس به لبش گرم شود چشم تبسم

با او ننشینند که بیگانهٔ عشق است

عرفی دل و دین باخته‌ای دلخوش او باش

این‌ها ثمر کاشتن دانهٔ عشق است

 
 
 
عرفی

خاموشی من قفل نهان‌خانهٔ عشق است

افسانهٔ من گریهٔ مستانهٔ عشق است

دیوانه دل من که درو فتنه زند جوش

گنجی است که آرایش ویرانهٔ عشق است

شوریده شد از ناخن عشق این دل صد شاخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه