گنجور

 
عرفی

باز آتش غم دست در آغوش رخس ماست

دشنام و طرب قفل گشای نفس ماست

جمازه ی ما تا به ره کعبه روان است

رقصان همه از ذوق نوای جرس ماست

آن چشمه ی شهدیم که در عین حلاوت

مرغ حرم و طایر قدسی مگس ماست

داغی که امان جوید از او سینه ی دوزخ

در باغ محبت ثمر نیم رس ماست

مرغان اجابت همه بریان و کباب اند

در باغ دعایی که نسیمش نفس ماست