گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۵

 

تا هست جهان دولت سلطان جهان است

وز دولت او امن زمین است و زمان است

عدلش سبب ایمنی خُرد و بزرگ است

جودش سبب زندگی پیر و جوان است

از دولت او در همه آفاق دلیل است

[...]

امیر معزی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۸ - در مدح خواجه قوام الدین ابونصر محمد گوید

 

آنی که به تو دیده دولت نگران است

ذات تو پسندیده سلطان جهان است

هستی تو جهان را به کفایت چو عطارد

شاید که ترا مرکز معمور نشان است

کز سنبله مخصوص شرف گشت عطارد

[...]

سید حسن غزنوی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰

 

خاصیت عشقت که برون از دو جهان است

آن است که هرچیز که گویند نه آن است

برتر ز صفات خرد و دانش و عقل است

بیرون ز ضمیر دل و اندیشهٔ جان است

بینندهٔ انوار تو بس دوخته چشم است

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸

 

چون دلبر من سبز خط و پسته دهان است

دل بر خط حکمش چو قلم بسته میان است

سرسبزی خطش همه سرسبزی خلق است

شور لب لعلش همه شیرینی جان است

نقاش که بنگاشت رخ او به تعجب

[...]

عطار
 

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » مناجات

 

گر پردۀ هستیت بسوزی به ریاضت

بیرون شوی زین ورطه که این خلق در آن است

پنهان شوی از خویش و ز کونین بیکبار

بر دیدۀ تو این سر آنگه بعیان است

این عالم نفی است، در اثبات توان دید

[...]

مولانا
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

در شهر بگویید چه فریاد و فغان است

آن سرو مگر باز به بازار روان است

قومی بدویدند به نظاره رویش

وان را که قدم سست شد از پی نگران است

در هر قدمش از همه فریاد برآمد

[...]

همام تبریزی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

روی تو به پیش نظر آسایش جان است

آزادگی جان من، ار هست، همان است

در شهر چو تو فتنه و مردم کش و بیداد

من زیستن خلق ندانم که چسان است

کو دل شده ای کت نظری دیده و مرده

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - در مدح امیر شیخ حسن

 

تا باد خزان رانگ رز رنگرزان است

گویی که چمن کارگه رنگرزان است

بر برگ رز اینک به زر آب است نوشته

کانکس که چنین رنگ کند رنگرز آن است

رفت آنکه به زنگار و بقم سبزه و لاله

[...]

سلمان ساوجی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸

 

تبخال زده بر لب من خسته از آن است

گویی که چو من بر لب شیرین نگران است

صد بوسه زده بر لب من خسرو شیرین

چون دید که حال لب دل خسته چنان است

گر زانکه نزد بر لب من بوسه دل آرام

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

چشم تو دگر در پی صید دل و جان است

صیادیت از دیدن دزدیده عیان است

گر داشت پری چون تو جمالی چه نهان داشت

پیداست که از شرم جما تو نهان است

حال دل بیچاره مگر جان بتو گوید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مدح شیخ روز بهان

 

بحری که دلش منبع اسرار نهان است

شطاع جهان شیخ بحق روز بهان است

آن گلبن تحقیق که در مشرب عذبش

صد جوی ز سر چشمه توحید روان است

آن طرفه عروسان که پس پرده غیبند

[...]

اهلی شیرازی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

از شوق تو دل همره عمر گذران است

چون ریگ روان همسفر آب روان است

در موسم پیری مطلب کام ز خوبان

خمیازه به صد زور در آغوش کمان است

ای غم به ادب پای نه اینجا که دل ما

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۸

 

طوطی ز سخن صیقل آیینه جان است

آن را که سخن سبز کند خضر زمان است

بس خون که کند در جگر چشمه حیوان

از صبر، عقیقی که مرا زیر زبان است

پیداست که در زیر فلک مهلت ما چیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۹

 

درد تو به دلهای سبکروح گران است

تبخال بر آن لب گره رشته جان است

در وصل دل از هجر فزون دل نگران است

آوارگی تیر در آغوش کمان است

بر خاطر آزاده من دست گهربار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۰

 

در وصل، دل از هجر فزون دل نگران است

آوارگی تیر در آغوش کمان است

بیهوده پس سبحه و زنار دویدیم

شیرازه اوراق دل آن موی میان است

این با که توان گفت، که با آن همه نعمت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۱

 

محو رخ زیبای تو فارغ ز جهان است

بیداری حیرت زدگان خواب گران است

پوشیدن چشم از دو جهان سود نبخشد

مادام که دل در بر سالک نگران است

تا دست برآورده ام از خرقه تجرید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۲

 

لعل تو ز روشن گهری جان جهان است

تبخال بر آن لعل، سراپرده جان است

برق رخ گلگون ترا دل خس و خارست

مهتاب بناگوش ترا صبر کتان است

بر صفحه رخسار تو آن خال معنبر

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

این درهم و دینار، که چشم تو بر آن است

هر یک بره حادثه، چشمی نگران است

نظاره ما نیست، جز از دیده عبرت

فصل گل ما خسته دلان، فصل خزان است

تا اول عمر است، بیا بار ببندیم

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

بی فکر تو، ناپاک دل از لوث جهان است

بی ذکر تو، دل خانه بی آب و روان است

از ما سخن خال و خط امروز بود زشت

حرف گل رخسار، گل شمع زبان است

برخیز که آمد به سرت مرگ سبکخیز

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۶

 

دشنام تو در زیر لب، از ما نه نهان است

چون فوده زبان از ته لعل تو عیان است

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode