گنجور

 
سلیم تهرانی

از شوق تو دل همره عمر گذران است

چون ریگ روان همسفر آب روان است

در موسم پیری مطلب کام ز خوبان

خمیازه به صد زور در آغوش کمان است

ای غم به ادب پای نه اینجا که دل ما

چون خانه ی آیینه، مقام پریان است

گر سرو بود کج کله و برزده دامان

منعش نتوان کرد ازینها که جوان است

بر شعشعه ی حسن تو موسی چو نظر کرد

فریاد برآورد که این شعله همان است

در پیش غم عشق سلیم آفت مردن

همچون شب آدینه و ماه رمضان است