لعل تو ز روشن گهری جان جهان است
تبخال بر آن لعل، سراپرده جان است
برق رخ گلگون ترا دل خس و خارست
مهتاب بناگوش ترا صبر کتان است
بر صفحه رخسار تو آن خال معنبر
موری است که دردست سلیمان زمان است
در چشم تر من ز خیال خط سبزت
هر گوشه پریزاد دگر بال فشان است
افلاک ز نقش قدم اوست نگارین
آن سرو که در مجلس ما دست فشان است
ابری است که در باغ بهشت است خرامان
چشمی که به رخسار نکویان نگران است
از باده کهنه است نشاط و طرب من
این پیر کهنسال، مرا بخت جوان است
گردون که ز انجم همه تن دیده بیناست
حیرت زده جلوه آن سرو روان است
صائب دلش از صحبت گلشن نخورد آب
شبنم که به خورشید درخشان نگران است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا هست جهان دولت سلطان جهان است
وز دولت او امن زمین است و زمان است
عدلش سبب ایمنی خُرد و بزرگ است
جودش سبب زندگی پیر و جوان است
از دولت او در همه آفاق دلیل است
[...]
آنی که به تو دیده دولت نگران است
ذات تو پسندیده سلطان جهان است
هستی تو جهان را به کفایت چو عطارد
شاید که ترا مرکز معمور نشان است
کز سنبله مخصوص شرف گشت عطارد
[...]
خاصیت عشقت که برون از دو جهان است
آن است که هرچیز که گویند نه آن است
برتر ز صفات خرد و دانش و عقل است
بیرون ز ضمیر دل و اندیشهٔ جان است
بینندهٔ انوار تو بس دوخته چشم است
[...]
گر پردۀ هستیت بسوزی به ریاضت
بیرون شوی زین ورطه که این خلق در آن است
پنهان شوی از خویش و ز کونین بیکبار
بر دیدۀ تو این سر آنگه بعیان است
این عالم نفی است، در اثبات توان دید
[...]
در شهر بگویید چه فریاد و فغان است
آن سرو مگر باز به بازار روان است
قومی بدویدند به نظاره رویش
وان را که قدم سست شد از پی نگران است
در هر قدمش از همه فریاد برآمد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.