گنجور

 
صائب تبریزی

در وصل، دل از هجر فزون دل نگران است

آوارگی تیر در آغوش کمان است

بیهوده پس سبحه و زنار دویدیم

شیرازه اوراق دل آن موی میان است

این با که توان گفت، که با آن همه نعمت

دل خوردن ما بر فلک سفله گران است

گر باد به فرمان سلیمان زمان بود

مجنون ترا ریگ روان تخت روان است

روشن گهران از هنر خویش نگویند

اینجاست که جوهر علف تیغ زبان است

مردان حق از دایره چرخ برونند

از چرخ شکایت روش پیرزنان است

بیرون شد ازین دایره بی زخم محال است

ما سست عنانیم و قضا سخت کمان است

ذرات جهان ریزه خور خوان سپهرند

هر چند که بر سفره او یک ته نان است

صائب دم گرمی که برآرد ز جهان دود

در حلقه ما سوختگان باد خزان است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

تا هست جهان دولت سلطان جهان است

وز دولت او امن زمین است و زمان است

عدلش سبب ایمنی خُرد و بزرگ است

جودش سبب زندگی پیر و جوان است

از دولت او در همه آفاق دلیل است

[...]

سید حسن غزنوی

آنی که به تو دیده دولت نگران است

ذات تو پسندیده سلطان جهان است

هستی تو جهان را به کفایت چو عطارد

شاید که ترا مرکز معمور نشان است

کز سنبله مخصوص شرف گشت عطارد

[...]

عطار

خاصیت عشقت که برون از دو جهان است

آن است که هرچیز که گویند نه آن است

برتر ز صفات خرد و دانش و عقل است

بیرون ز ضمیر دل و اندیشهٔ جان است

بینندهٔ انوار تو بس دوخته چشم است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

گر پردۀ هستیت بسوزی به ریاضت

بیرون شوی زین ورطه که این خلق در آن است

پنهان شوی از خویش و ز کونین بیکبار

بر دیدۀ تو این سر آنگه بعیان است

این عالم نفی است، در اثبات توان دید

[...]

همام تبریزی

در شهر بگویید چه فریاد و فغان است

آن سرو مگر باز به بازار روان است

قومی بدویدند به نظاره رویش

وان را که قدم سست شد از پی نگران است

در هر قدمش از همه فریاد برآمد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه