خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۹۲
ما خود ز وجود خویش تنگ آمده ایم
وز روی قضا بر سر سنگ آمده ایم
اندر گیلان گلیم بدبختی را
ما از سیهی بجای رنگ آمده ایم
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۹۳
غم کی خورد آنکه شادمانیش توئی
یا کی مرد او که زندگانیش توئی
در نسیه آن جهان کجا دل بندد
آن کس که به نقد این جهانیش توئی
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۹۵
دل کیست که گوهری فشاند بی تو
یا تن که بود که ملک راند بی تو
والله که خرد راه نداند بی تو
جان زهره ندارد که بماند بی تو
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۹۶
این قصه نه زان روی سیاه آمده است
کاین رنگ گلیم ما سیاه آمده است
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۹۶
من پندارم که هستم اندر کاریی
ای بر سر پنداشت چو من بسیاری
اکنون که نماند با توام بازاریی
در دیده پنداشت زدم مسماری
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۹۸
تو لاله سرخ و لؤلؤ مکنونی
من مجنونم تو لیلی مجنونی
تو مشتریان با بضاعت داری
با مشتریان بی بضاعت چونی؟
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۹۹
روزی که سر از پرده برون خواهی کرد
دانم که زمانه را زبون خواهی کرد
گر زیب و جمال ازین فزون خواهی کرد
یارب چه جگر هاست که خون خواهی کرد
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۰۰
بنمای رهی که ره نماینده توئی
بگشای دری که در گشاینده توئی
زنگار غمان گرفت دل در بر من
بزدای ز دل که دل زداینده توئی
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۰۴
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دودستم و پر از خاک سرم
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۰۵
هم درد دل منی و هم راحت جان
هم فتنه برانگیزی و هم فتنه نشان
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۰۶
روزی که مرا وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۰۷
جوینده تو همچو تو فردی باید
آزاد ز هر علت و دردی باید
زان می نرسد به وصل تو هیچ کسی
کاندر خور غمهای تو مردی باید
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۰۷
چشمی دارم همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوش است تا دوست در اوست
از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجای دیده یا دیده خود اوست
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۱۱
در عشق تو من کیم که در منزل من؟
از وصل رخت گلی دمد بر گل من
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۱۳
یک روز جمال خویش اگر بنمائی
پرنور شود ز ماه تا ماهی
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۱۴
زنجیر معنبر تو دام دل ما است
عنبر ز نسیم او غلام در ما است
در عشق تو چون خطی بنام دل ما است
گوئی که همه جهان بکام دل ما است
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۱۴
در چشم منی روی بمن ننمائی
واندر دلمی هیچ بمن نگرائی
ایجان و دل و دیده و ای بینائی
چون از دل و دیده در کنارم نائی
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۱۷
ای باز هوا گرفته باز آی و مرو
کز رشته تو سری در انگشت منست
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۱۸
گاهی که به طینت خود افتد نظرم
گویم که من از هر چه در عالم بترم
چون از صفت خویشتن اندرگذرم
از عرش همی بخویشتن در نگرم
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۱۸
پر آب دو دیده و بس آتش جگرم
بر باد دو دستم و پر از خاک سرم