گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: کار نه آن دارد که از کسی کسل آید و از کسی عمل، کار آن دارد که ناشایسته آمد در ازل ابلیس که او را مهتر مهجوران گویند چندین سال در کارگاه عمل بود اهل ملکوت همه طبل دولت او میزدند و ندانستند که در کارگاه ازل او را جامه دیگرگون بافته اند در کارگاه عمل او دیبا ومقراض همی دیدند ولی از کارگاه ازل او را خود گلیم سیاه آمد

این قصه نه زان روی سیاه آمده است

کاین رنگ گلیم ما سیاه آمده است

ای جوانمرد به چشم پسند بخود منگر و در راه من مشو که هرگز کسی از منی سودی نبرد آنچه بر ابلیس آمد از روی من آمد که گفت من از آدم بهترم

کوشش کن ای جوانمرد که پل گذرگاه را به سلامت باز گذاری و آنرا قرارگاه خود نسازی و در او دل نه بندی تا شیطان بر تو ظفر نیابد زیرا صد شیر گرسنه در گله گوسفند چندان زیان نکند که شیطان با تو کند که شیطان دشمن است و صد شیطان با تو نکند آنچه که نفس اماره با تو کند که فرمود دشمن ترین دشمنان نفس اماره تو است که میان دو پهلوی تو است

نظر کن در حال قارون که شیطان و نفس اماره هر دو دست بهم دادند تا او را از دین درآوردند و چون آبش از سرچشمه خود تاریک بود یکچندی او را کار عاریتی و مال امانتی دادند ابتدا لؤلؤ شاهوار همی نمود ولیکن چون حکم ازلی و سابقه اصلی در رسید مانند رنگ قیر شد و بزبان حال می گفت

من پندارم که هستم اندر کاریی

ای بر سر پنداشت چو من بسیاری

اکنون که نماند با توام بازاریی

در دیده پنداشت زدم مسماری