گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: خداوند صحبت نه مزدور است و مزدور بحقیقت مغرور است و تا مرد مزدور است از صحبت دور و تا امر رامعظم و نهی را محترم دارد غرقه نور است و عباد رحمن به حقیقت ایشانند که بر ظاهر ایشان بند فرمان و در باطنشان نثار لطف رحمن است بند فرمان بر ظاهر نشان خائفان است و نثار لطف رحمن در باطن نشان مقربان است

او نه بذات در دل بود بلکه در دل یاد او بود و در سر مهر او و در جان نظاره او

اول مشاهده دیدار دل است پس از آن نزدیکی دل پس از آن وجود دل پس از آن معاینه دل پس از آن استیلاء قرب بر دل پس از آن استهلاک دل در عیان که از وراء آن عبارتی نتوان در روی زمین نبایسته تر از او نیست که پندارد که بایسته است و ناپاکتر از او نیست که پندارد که شسته است این چنین کس دو چیز می درباید:

نیازی از تو و یارئی از او نیازمند را ردنیست و در پس دیوار نیاز مکرنه، عزیز اوست که بداغ اوست و بر راه اوست که با چراغ او است

خدایا راهم نما به خود و باز رهان مرا از بند خود ای رساننده بخود برسانم که کس نرسیده به خود

بارالها یاد تو عیش است ومهر تو سور شناخت تو ملک است و یافت تو سرور صحبت تو روح روحست و نزدیکی تو نور، جوینده تو کشته با جان است و یافت تو رستخیز بی صور

الها نه جز از شناخت تو شادی است نه جز از یافت تو زندگانی و زندگانی بی تو مردگی است و زنده به تو هم زنده و هم زندگانی است، کسیکه زندگانی وی به او بود از او لحظه ئی و حرکتی بسر نیاید مگر که همه در او مستغرق بود

غم کی خورد آنکه شادمانیش توئی

یا کی مرد او که زندگانیش توئی

در نسیه آن جهان کجا دل بندد

آن کس که به نقد این جهانیش توئی