گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - در مدح طغرل شاه سلجوقی

 

عشقت سوی هر که راه بر گیرد

اول غم تو گواه برگیرد

گر عکس رخت برآسمان افتد

مه وای فضیحتاه بر گیرد

بنمای خود آن چه زنخدان را

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۴ - در شکایت

 

اندیشه دل دراز می‌بینم

بر دل در درد باز می‌بینم

بربود فلک امید من یک‌یک

یارب که چه ترکتاز می‌بینم

بر من که برهنه‌تن‌تر از سیرم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۱ - در مدح قوام الدین صاعد

 

آن زلف نگر بدان پریشانی

وان روی نگر بدان درخشانی

زلفی که چو گرد گل برافشاند

تو دست زجان و دل برافشانی

روئی که کراکند که از دورش

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۳ - در مدح رکن الدین مسعود نورالله قبره

 

بس خرم و فرخست این اضحی

بر حاکم شرع و خواجه دنیی

صدر همه شرق رکن دین مسعود

آن بحر سخا و عالم معنی

حری که سخا ببحر می گوید

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۷ - خوان از خون

 

خوان میفکند کنون مسلمانان

آن خواجه که سگ بر او شرف آرد

خوانی که ز خون آدمی باشد

افطار بدان کسی روا دارد؟

خود کس نرود و گر رود آنجا

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۰ - دو خواجه تاش

 

من بنده و اسب هر دو امروز

بر درگه تو دو خواجه تاشیم

در گرسنگی بصبر کردن

ما هر دو درین دیار فاشیم

قدری جو اگر دهی باسبم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۳ - سوزیان

 

خشمت آمد که من ترا گفتم

که ترا عاشقم خطا گفتم

شاید ارخون شود دلم تامن

با تو ناگفتنی چرا گفتم

من ز دست زبان برنج درم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۷ - خواهش کارد

 

یک کارد بخواستم ز تو روزی

گفتی بدهم تو آن بمن وا کن

بعد از سه چهار ماه دی گفتی

آن نیست برو سر سخن واکن

گر هجو کنی همی قلم گیرم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۹ - غله

 

ای آنکه بنزد عقل فاضلتر

از آب حیات خاک پای تو

تشویر همی خورد بهشت الحق

از مجلس بزم دلگشای تو

بگشاده ملک زبان بمدح تو

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳۸ - شادی و غم

 

هر شادی و غم که هست اندر دهر

بر زهره و بر زحل همی بندی

از زهره و از زحل چه برخیزد

چه بر ... این و ریش آن خندی

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

نز هجر توأم بجان امانی هست

نه وصل ترا بدل نشانی هست

جانم بگداخت در فراق آری

جانی اگرم امید جانی هست؟

چونان شده ام که گر مرا بینی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

ایندل که ببند زلف در بستست

بس جان که بتیغ خشم خود خستست

بستست نقاب مشگ بر رویت

زان ماه طلسم خویش بشکستست

دل باغم تو در آمدست از پای

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

دل درد تو در میان جان بستست

جان در طلب تو بر میان بستست

عشق تو ز دست در دلم آتش

زان چشم من آب در جهان بستست

صد چشمه خون گشاده ام بر رخ

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

پشتم ز غم فراق خم دارد

رویم ز سرشک دیده نم دارد

من عشق ترا نهفته چون دارم

کم آب دودیده متهم دارد

در زیر گلیم چون توان زد طبل

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

دل را همه آن ز دست برخیزد

کانگه که ز پا نشست برخیزد

از هجر تو دل درآمدست از پای

تا خود بکدام دست برخیزد

کس با تو شبی ز پای ننشیند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

هر کس که بعشق تو کمر بندد

بس طرف که از رخ تو بر بندد

عشق تو ز رخ نقاب بگشاید

تا عقل در فضول در بندد

آن نرگس تو بجادوئی از دور

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

خشمت آمد که من ترا گفتم

که ترا عاشقم خطا گفتم

شاید ارخون شود دلم تامن

بتو ناگفتنی چرا گفتم

من ز دست زبان برنج درم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

هر جور که من ز یار می بینم

از نامه روزگار می بینم

عیشی نه بکام دل همیرانم

رنجی نه باختیار می بینم

خون ریزی وعده های او دیدم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

عشق تو و محنتی ز سر تازه

در شهر فکنده باز آوازه

سبحان الله که هر غمی کاید

چون پای برون نهد ز دروازه

یکسر سوی دل همیرود گویم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
 
sunny dark_mode