گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

خوان میفکند کنون مسلمانان

آن خواجه که سگ بر او شرف آرد

خوانی که ز خون آدمی باشد

افطار بدان کسی روا دارد؟

خود کس نرود و گر رود آنجا

دربانش و پرده دار نگذارد

خوانی چه کنی که میزبان او را

هر لقمه هزار بار بشمارد

آن سفره نحس مردریگش بین

کش پیش شدن کسی نمی یارد

وان قرص حقیر چون هلال صوم

کش گرسنگی ز لب همی بارد

 
 
 
ناصرخسرو

آزردن ما زمانه خو دارد

مازار ازو گرت بیازارد

وز عقل یکی سپر کن ارخواهی

که‌ت دهر به تیغ خویش نگذارد

تعویذ وفا برون کن از گردن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه